داستان اُ استثنا کلاس اولیکی بود یکی نبود غیر از خدای بزرگ هیچ کس نبود.(اُ )و (او)با عجله داشتند می رفتند عیادت یکی از دوستاشون که بیمار شده بود.در راه مواظب نبودند وافتادن توی یک چاله ی پر از گل ولای هوا هم حسابی سرد بود، تا اومدن که خودشونو نجات بدن بد جور سرما خوردن ودست وپا شون هم بد جور ضربه خورده بود و حدود دوسه ماهی تو رختخواب استراحت کردن تواین مدت کسی نبود که کارهاشونو تو شهرک الفبا انجام بده به همین خاطر از (واو) دعوت کردند که بیا
درباره این سایت