زنجیر قرنطینهحال امروز؟ به زنجیر قرنطینه دچاریک اتاق است و من و روح پر از گرد و غبارروزهایم همه یک جمعهی دلگیر شدهجمعهی سرد زمستانی بی گشت و گذارآه باران بهار است و دلم تنگ ولیبوی خون میدهد این بار نمِ خاک بهارمرگ میچرخد و با لمس سر انگشت کسیمیبَرَد جان گُزینندهی خود را به قمارخس خسِ سینهی شهر است درون سرم وسرفههای خشنش از شب من برده قرارخیمهی لشکر مرگ است درون وطنمکو حریفی که کند دشمن نااهل مهارباز کن صفحه و فورا خبر دا
درباره این سایت