جدیدا یه مرضی پیدا کردم شب هی بیدار میشم ببینمبابا زنده س یا نه میترسم از نبودنش از نبودن همه کسایی که دوسشون دارم هرروز خودم رو تو اون موقعیت قرار میدم و میشینم گریه ميکنم خیلی احمقم برای مرگ مامان و بابام برای رفتن. هر شب از فکر نبودنش گریه ميکنم صبح باز پا میشم میخندم خیلی وقته فهمیدم ما دوتا قسمت هم نیستیماون اوایل گفته بود هیچوقت به اونیکه دوسش داره نمیرسه و بنظرم محقق میشهبا اینکه بیشتر از همه چی تو این د
درباره این سایت