آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شدتیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شدمهر با بی مهری و نامهربانی میرسد مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شدبی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟ بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شدکاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شدآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد…
درباره این سایت