آخرین وعده ی دیدار من و باران بود این هوای دونفره ، بی تو چه بی عنوان بود ذهن من زمزمه ی یاد تورا خط میزد یادت اما چه نهان . گوشه ی دل پنهان بود کافه این بار دمادم به دلم میتازید آخرین کافه ی تاریک و شب و فنجان بود موی من رنگ شبش را به دلم میپاشیدمثل یک جنگ زده . شهر دلم ویران بود مرگ در پشت همین خانه کمین کرد و نشست بغض از تک تک این خاطره آویزان بود گفته بودی که یقین کن . یه خدا . میمانم اخرین مهلت افسون
درباره این سایت