سلامچند ماهی میشهاممم بزار فکر کنم7 ماه و.یک روزنه نه بهتره بگم دو روزپیش بود که به اصرار خونوادم ناچار به پذیرفتن فریضه ازدواج اون هم از نوع سنتیش شدمخودشون یک خونواده کم جمعیت و مظلوم و به قول خودشون اونی رو که به درد من میخوره رو پیدا کردن و برام رفتن خاستگاری و من در تنگنای رودروایسي گیر کرده بودمخلاصه که بادا بادا هرچه بادا و من شدم آقا دامادمن و همسرم یک هفته بیشتر باهم تفاهم نداشتیم و اون هم هفته اول بود که هنوز یخمون آب نشده بود.من اص
درباره این سایت