سلام بچه هاازم تقاضای نامشروع شدهمنم به شوهرم وفادارم قبول نکردمبهشون برخورده از طرف من کامنت بد و غیر اخلاقییا عکس مستهجن میدن بدونین من نیستممن به زندگی و شوهرم وفادارممن فقط کامنت جوک میدمبوس بای
همسر شهید تعریف میکرد که یک روز بیرون رفته بودم و دیدم عکس بزرگ حاجبهزاد را در خیابان زدهاند. من تعجب کردم که چرا عکس شوهرم را در خیابان زدهاند. ایشان نمیدانست که مردم شوهرش را میشناسند. همسر شهید میگوید اطلاعات من از شوهرم صفر است و هر چیزی که از ایشان میدانم از صحبتهای دیگران است
زن میانسال که مدعی است ۳۲ سال قبل خواهرشوهرش پسر ۶ ماهه او را به قتل رسانده با مراجعه به دادسرای جنایی تهران خواهان رسیدگی به این شکایت شد. روز گذشته زنی به بازپرس شعبه سوم دادسرای جنایی گفت: اسفند سال ۶۶ بود که همراه پسر ۶ ماههام بهنام ابراهیم برای میهمانی به خانه خواهرشوهرم در یافتآباد تهران رفتیم. آن زمان خانه ما کرج بودروز حادثه شوهرم به محل کارش رفته بود و من و خواهرشوهرم بههمراه شوهرش و بچهام در خانه بودیم. پسرم داخل اتاق ب
اوایل ازدواجمون بود که از شهرستان به تهران اومده بودیم اون موقع مثل الان نبود که موی دخترا و اینجوری بیرون باشه شوهرم همش به من میگفت تنها بیرون نرم موهامو کسی نبینه وازاین حرفا ولی من شه بودم وخیلی موهامو جمع وجور نمیکردم واز روسری بیرون میومد یه روز شوهرم گفت اگه یه بار دیگه موهات بیفته بیرون از ته قیچیش میکنم ولی من این حرف شوهرمو جدی نگرفتم تا اینکه یه روز که از سر کا اومد دم درمون با همسایه ها منو دید که موهام از روسریم بیرونه با ه
سلام بچه هاازم تقاضای نامشروع شدهمنم به شوهرم وفادارم قبول نکردمبهشون برخورده از طرف من کامنت بد و غیر اخلاقییا عکس مستهجن میدن بدونین من نیستممن به زندگی و شوهرم وفادارممن فقط کامنت جوک میدمراستی اگه هک شدم یا فیلتر شدمیا تشخیص دادم وبمو غیرفعال کنم یا حذفش کنمبه این وب بیاین و خودتون رو از ندیدن منمحروم ننمایید همی.خخخخخخخخاینم آدرس وب دیگم http://www.sararasoo.blogfa.com
شب چو در بستم و مست از مینابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابهی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
مغازه مون پیشرفت کرد فروشش افزایش پیدا کرد شوهرم سر بلند شد توی مغازه اش. همینجوری داره میباره مثل بارون توی مغازمون وای ای خدای من ادامه تجربه و نظر یکی از کاربران عزیز دوره پاکسازی کوانتومی مقدماتی و پیشرفته#تجربه_کاربرانمتن نظر: " من خیلی آرامش پیدا کردم هم خودم هم شوهرم. زندگیم خیلی بهتر شده خیلی بزرگ شدم هیچی نمیدونستم از زندگیم چون تجربه نداشتم هیچ استادی بهتری نداشتم اما اول با کمک خدا که آقای افلاکی رو سر راهم گذاشت بع
زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودم، رویای شوهری مهربان و دلسوز همیشه همراهم بود ولی امروز بعد از چند ماه زندگی مشترک بدترین لحظه زندگی، زمان آمدن شوهرم به خانه است. شوهرم بهانه گیر است و زود عصبانی می شود. اگر یک روز خندان به خانه بیاید، بزرگترین روز شادی من است. شش ماهی است که وارد زندگی مشترک شده ام. شوهرم را دوست دارم و دلم برایش می سوزد. در دوران نامزدی این سؤال در ذهنم بود که چطور بفهم فرد مقابلم زود عصبانی می شود یا نه؟ از آنجا که خا
یک داستان طنز و باحالروزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگها
الان تلویزیون داره برنامه دور همی ای با موضوع روابط دختر و پسر نشون میده. با شنیدن حرف هاشون حالم بد میشه. با خودم تصور میکنم چه جوری اقدس و دیکتاتور با هم اشنا شدند به هم دل بستند و تا ازدواج پیش رفتند. در تمام اون زمانها شوهرم داشته منو میپیچونده و اقدس داشته به یک همجنس خودش خیانت میکرده.یکبار خیلی سال پیش سر اینکه دیکتاتور به یک خانم که اتفاقا متاهل هم بود، پیام تبریک عید زده بود با هم بحثمون شد و یکم بحث بالا گرفت. اون روز بهم گفت من اگر
خیلی قبلترها گاهی شیطون میومد سراغم و میرفتم چت های اقدس و دیکتاتور رو یه کم میخوندم! خیلی حالم خراب میشد. خودآزاری داشتم! متوجه شده بودم اقدس ازون دخترای زبون بازه. چه قربون صدقه هایی که برای شوهر الکیش نرفته بود. مثلا هیچ وقت سلام تنها نمیکرد. مینوشت سلام نفسم (منم تو دلم میگفتم ایشالله نفست بره پایین دیگه بالا نیاد!) یا میگفت سلام شوهر قشنگم(میخواستم عوق بزنم وقتی شوهرم شوهرم میکرد) کم هم نیاورده بود. چند سال بود صیغه بودن و هنوز اینجو
(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم__________________________(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم__________________________(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم__________________________(ت) توکل بر شما کردم به سویت التجا کردم__________________________(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم__________________________(ج) جوانی را خطا کردم ز مهرت امتناع کردم__________________________(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا گر خطا کردم__________________________(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم__________________________(خ) خداوندا تو میدانی که از غف
سن پسرم شد دوماه و دو هفته.هنوز به بودنش عادت نکردم.کارای جدید یادگرفته ناراحتیشو نشونم میده.بزرگ شدهالانم آروم مثه یه فرشته کوچولو کنارم خوابیدهدلم برای شوهرم تنگ شده.این هفته مرخصی نیومده .زنگ و پیامم نمیزنه میگه وابستم میشی.ماشینمونم که صبح و شب استارت میخواد که مبادا روشن نشه.مامانم ازم ناراحتهاز بابام خبری ندارم.شب بخیرخداجونم شکرت
این چند سالی که این قضایا پیش اومده با کوچکترین دلخوری، توی دلم کلی به دیکتاتور فحش میدم و گاهیم نفرینش میکنم! ولی خودمم میدونم که همسر نعمتی که خدا بهم داده و نباید ناشکری کنم. خدایی نکرده یک روزی نباشه منم میشم یکی مثل اقدس. بی شوهر. تنها. بی سرپناه. بعدش به خدا میگم خدایا من عصبانیم یه چیزی میگم. تو توجه نکن! ناشکری نمیکنم.انشالله درد و بلای شوهرم بخوره تو سر اقدس!!
"به نام قدرت مطلق الله "قبل از اینکه وارد کنگره شوم تاریکیهای زیادی را تجربه کردم و زندگی من رو به نابودی بود. من، چمدان به دست به طرف خانه مادری خود بودم که خواهر شوهرم گفت صبر کن، تلاش کن، زندگی خودت را درست کن، خراب کردن خیلی آسان، ولی درست کردن خیلی سخت است.
شامگاه ۲۴ تیر امسال زن جوانی هراسان درحالی که بدن نیمه جان پسر دوسالهاش به نام بهزاد را در آغوش داشت به درمانگاهی در شهریار رفت. شامگاه ۲۴ تیر امسال زن جوانی هراسان درحالی که بدن نیمه جان پسر دوسالهاش به نام بهزاد را در آغوش داشت به درمانگاهی در شهریار رفت.وی مدعی شد حال پسرش بد شده و او بلافاصله کودک را به درمانگاه رسانده است. اما پزشکان پس از معاینه بچه دریافتند وی ساعتی قبل جان باخته است.با توجه به مشکوک بودن علت مرگ کودک موضوع به پ
چند وقتیه که میخوام یه اسم دیگه برای عنتر انتخاب کنم!! چون از بس تو دلم و تو مجازی بهش گفتم عنتر، اصلا ملکه ذهنم شده!!! میترسم یهو جلو شوهرم سوتی بدم.دیروز یک نفر پیام گذاشته بود و گفته بود که اسم عنتر و دیکتاتور رو عوض کنم. فعلا راجع به دیکتاتور همچین تصمیمی ندارم. در مورد عنتر هم که تصمیمش رو داشتم وقت فکر کردن و اسم یافتن نداشتم! شما پیشنهادی ندارید؟!!!پ.ن: مخاطب گرامی که پیشنهادات دوستانه دادی. در حال حاضر خودم چند تایی تو فضای مجازی سرا
نمیدونم چی درسته چی غلط.در هر صورت من یه احمقم چه درست باشه چه نباشه من یه احمقم.احمقم که اینقد زود حرفاشو باور کردم احمقم که فکر کردم اون با همه فرق میکنه احمقم که فکر کردم اون شاید حتی یک فرشتس! .احمقم چون حرفای بقیه رو راجبش باور کردم.احمقم چون از خودش توضیح نخواستم! احمقم.چون با وجود همون عیب و ایرادا و حتی شاید بدترش تو خودم اونو بدون هیچ توضیحی محاکمه میکنم .مهم نیس کدوم فرضیه درست باشه.در هر صورت اخرش این منم که احمق به حساب میام!
از هنگامی ک خداوند مشغول خلق زن بود شیش روز میگذشت. فرشته ای ظاهر شد و گفت: چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا دیده ای؟باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، ک همگی قابل جایگزینی باشند، باید بتواند با خوردن غذای شب مانده کار کند. دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد، بوسه ای داشته باشد ک بتواند همه دردهارا، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند. او میتواند هنگام بیماری خودش را درمان کند
رومه ایران نوشت: ششم مهر سال گذشته مردی با حضور در کلانتری محمد شهر کرج از حمله مرگبار مرد ناشناسی به پسر جوانش که پیمانکار ساختمانی بود، خبر داد.با حضور بازپرس ویژه قتل و تیم تحقیق در محل جنایت مشخص شد مقتول-عباس 32ساله- در حالی که همراه همسرش در حال بازگشت از خانه پدریاش بود، هدف حمله مرد ناشناسی قرار گرفته و با ضربات چاقو به قتل رسیده است.با توجه به اینکه همسر قربانی جنایت تنها شاهد ماجرا بود بلافاصله تحت بازجویی قرار گرفت. او به کارآگ
خداوندابرایم بیامرزگناهانی که با آن خود را نزد بندگانت خوب نشان دادم، یا با کردارم خود را نزد آنها وارونه جلوه دادم،و گناهی که در آن از غیر تو ترسیدم، یا به وسیله ی آن با اولیائت(دوستانت) دشمنی کردم،یا با دشمنانت(بی نمازها و بی وفاها و ان اموال و ناموس مردم) دوستی کردم، یا دوستانت را واگذاشتم( پشت سرشان حرف زدم و پاک دامنیشان را تاب نیاوردم و از روی حسرت و حسادت ، او را آلوده کردم و در حق خوبی هایش بدترین حرفهازدم و بدترین دشمنیهاکردم و وسط
گیر کردم. نمیدونم کدومش درسته! اینکه کاری بکنم یا ولش کنم. رها کنم! بهش بگم یا نگم ! یعنی خودش میفهمه؟ اخه چطوری میخاد بفهمه؟ی قهوه اسپرسو درست کردم که با پشمک بخورم. دلم ی بغل محکم میخاد. خیلی محکم.پ.ن: امروز شاید برای اخرین بار احتمالا، رفتم مدرسه. وسائل بچه ها و پوشه کارهاشون رو جمع و جور کردم و تحویل دادم. خیالم راحت شد. انگار کار نکرده داشته باشم. رفتن خودش جور شد. زحمتی نداشت.خداروشکر.پ.ن بعدا: شد و عالی بود. سپاسگزارم.
دستت را به نشانه ی خداحافظیاز پشت آن شیشه ی تیره و تارتکان دادی و من حس کردماینجا درون سینه امجای تپیدن یک قلببه ناگهان خالیستکم کم دست و پایم یخ کردحس کردم دیگر چیزینمی بینم نمی شنومبه همین سادگیبا رفتنت مرده بودمموج
شروع کرد به گشتن میان استخوانها. وقتی پرسیدند که چیکار می کنی؟ گفت: میخواهم از این خاکهایی که ازش باقی مانده است، مقداری بردارم». گفتند که خُب بردار، ولی دنبال چی میگردی؟ گفت: میخوام از آنجایی که قلبش بوده است، خاک بردارم». آنشب در سالن معراجالشهداء تهران، وقتی باقیمانده پیکر شهید مسعود تقیزاده» را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: اگر اجازه بدهید، میخواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم»، که اجازه دادند.جلو که ر
دعا کردم حرم در روز جمعهبرای دوستان با آه و نغمهخداوندا بده حاجات دوستانرضا هم ضامن ما شد کماکانیکی از دوستان کرده سفارشمرا یاد آوری کن در نیایش !!نگاه کردم به ایون طلا با ذکر مولابر آور حاجت دوستم به یکتاشنیدم روز بعد حاجت روا شددعای من برایش چون دوا شدسه سال بیکاریش دائم تمام وقتشده شاغل دو باره از سر بخت
با Smackکار میکردم که همینجوری یو هویی این ارور گریدلی میومد خیلی حرکتا کردم درست نشدمثلا پروژه رو کلین کردم درست نشدمثلا پروژه رو ریبیلد کردم درست نشدمثلا اندروید استادیو رو ریست کردم درست نشدمثلا سیستم و ریبوت کردم درست نشدمثلا خودمو از 2000پا ارتفاع پرت کردم پایین درست نشدولی یه پروژه جدید باز کردم دیپندنسیای خود smack رو فقط تو build.gradle معرفی کردم یه ران گرفتم یه خورده روی دانلود کردن طول کشید در حد دو دقیقه ولی بعدش این پروژه جدید که هیچ
دارم میگردم دنبالش ولی پیداش نکردممخاطبای گوشیمو چک کردم اسمش نیستگمش کردم میگن آخه تلفنیم نمیشهباید ببینیش اخه بدمصب نزدیک ما همش بیابونهالوبارون دارید؟ یکم بفرستینغذا مونده گلومون یخچالمون آب ندارهرسما تقاضا مندیم آب بدید
در طول مدتِ سفرم فهمیدم که هر چه کاشتم و برداشتم و کلاًزیستم اشتباه بوده است! و فهمیدم که چقدر بیمورد از هر دری بدون توجه بهشرایط و موقعیت زمانی و مکانی حرف زدم و من آن روزها مرتب با خود در حالگفتگوی ذهنی بودم؛ از اول خط به آخر خط؛ گفتم، گفتی، گفت.ولی با آموزشهای درست و کامل از راهنمای عزیزم و از فضای کنگره، مدتی فکر کردم، مکث کردم و سکوت کردم و با خودم و در درون خود تکرار کردم که صبور باش تواکنون در حال سفر و آموزش هستی پس در مقابل ه
تعمیر تلویزیون در محل (تهران)سریع، قیمت مناسب، با ضمانت 09215357759 (تی وی یار شمال)09351480020 (تی وی یار غرب )09100067260 (تی وی یار شرق)09100067261 (تی وی یار شرق) نظرات:مهدی محمد زاده: تشکر فراوان از سرعت عمل شما فکر نمی کردم اون موقع شب بیایید و تعمیر کنید .ساجده عینی: خدا خیرتون بده قبل از اینکه شوهرم از سر کار برسه این خرابکاری پسرم رو جمع کردین و صفحه شکسته شده رو درست کردینمهندس : تشکر از شما چند بار تعمیرگاه برده بودم و باز خراب شده بود به لطف
فرخنده میلاد حضرت ابالفضل علیه السلام و روز جانباز مبارک باد برادر باوفا، علمدار با ادبهمرزم #شهید_حسن_قالیباف تعریف می کند: من تا مدت ها نمی دانستم که حسن، برادر فرمانده لشگر است. #حاج_باقر_قالیباف فرمانده لشگر از حج آمده بود. نمی دانم برای چه آن روز به واحد تخریب آمده بود. من مشغول استراحت بودم و حسن هم در حال کار کردن. من تا آقای قالیباف را دیدم خودم را مرتب کردم و شروع به کار کردن کردمو زیر چشمی نگاه می کردم ببینم ایشان آیا این طرف می آیند ک
درباره این سایت