نتایج جستجو برای عبارت :

مصرعی آشفته بودم

غریبِ آشنابا یک بغضِ ترک خورده، شبیه ابرِ بارونیتوو دنیای خودم بودم، پر از احساسِ ویرونیهوای خاطری مبهم، صدایی گنگ و دلمردهمن و آشفته می کرد و پر از بغضی ترک خوردهشبیه لحظه ای بودم که درگیرِ کسی هستیپر از آشوبی و جز اون، دَرو رو هر کسی بستیمثِ دریا زمانی که پر از موجای سنگینهپر از احساسِ دلتنگی. از اون جنسی که شیرینهتو این حال و هوا بودم، یهو بارون گرفت نم نمیکی از دور پیدا شد، بهم نزدیک شد کم کمیکی اومد تو تنهایی شریکِ حس و حالم شدشریکِ بغض
اوایل که دیکتاتور من رو به توهم داشتن متهم میکرد، وقتایی که میفهمیدم امروز پیش اقدس بوده حال خراب خودم رو نشون میدادم. حرفی نمیزدم. ولی نشون میدادم که خیلی عصبی و آشفته ام. بعدها که دیگه دیکتاتور ارتباطش با اقدس رو انکار نکرد، یکم آرومتر بودم. بعد از اون هم که افتادم توی مسیری که سعی کنم با قضیه کنار بیام و خودم رو زن زندگی نشون بدم و دیگه واقعا میخواستم تلاشم رو بکنم زن بهتری براش باشم تا کمتر سراغ اقدس بره، خیلی سعی کردم که حال خرابم رو نشون
قلب آشفته کاش هنگام تماشای تو باران باشدگریه‌ام از رخ زیبای تو پنهان باشدکاش هنگام بهاری که پر از دلتنگی‌ستقلب آشفته‌ی من، باز غزل خان باشد کاش هنگام غروبای همین سختی هافکر شوریده‌ی من بند به زندان باشدکاش هنگامه ی پایان  هوای برفیگرمیِ دست تو در دست اسیران باشدکاش هنگام ربیعی که پر از اسرار استدل بی‌تاب و تبم، در پی درمان باشد کاش هنگام نگاهت به دل خسته‌ی مندل من، در نظرت حومه ی وهان باشد(وهان چین)کاش هنگام رسیدن به مراد قلبمعشقت
من در چشمای تو بهانه ای خاص بودم از یک جمله ای بی انتها در باور تو بودمپشت برگه ای صاف پر از خط‌های بی معنا بودم این همین نیستی ست که هیچی در آن بودم بدون این ، محبت را در خاک پایت بودمهمه ی معنای من به تو یکسان نیستهمه ی هر چه که بودی  این بهترین توصیف نیستمن در تو همه چیز را در پاکی خلاصه کردم  این ذهن خالی نبودتو که بیشتر از یک جمع ،ضرب در همه ی اعداد مثبت بوده ایپس بگذر از منفی های ضرب در منفی همهباور ها که باور است خیال ها هم چنین
 #طرح_مهدوی #عاشقانه_مهدوی آشفته ، بی پناه و گریانم ؛ مانند پسر بچه گمشده ای که قلبش از ترس تنهایی تند می زند و از گریه هق هق می‌کند ؛ انگار فکر می کند پدرش با صدای بی تابی و اشکش ، زودتر پیدایش می کند. اللهم عجل لولیک الفرج #پروفایل
صفحه ویژه "آمریکای آشفته" در پایگاه اطلاع رسانی Khamenei.ir آغاز به کار کرد. رژیم آمریکا بشدّت دچار انحطاط ی و انحطاط مدنی و انحطاط اخلاقی است. این امپراتوریِ این جوری دیری نخواهد پایید؛ معلوم است که وقتی کار یک ت، کار یک رژیم به اینجا رسید، این دیگر خیلی عمر طولانی نخواهد کرد و منهدم خواهد شد.» این تعابیر، بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره وضعیت آشفته و روبه انهدام آمریکا در سخنرانی تلویزیونی در روز ۱۳ آبا
مجموعه عهدشکن اثر فاطمه فخری فخرآبادیعهدشکندر آینه تصویر کسی جز خود من نیستحتی اثری از غمت ای عهد شکن نیستیک عمر تماشای تو آموخته من رادر عشق کسی همقدم و رتبه ی زن نیستگفتی که قوی باش‌؛ قوی بودم و رفتیدر ضعف تو و قوت من جای سخن نیستگفتم به تو آن روز که این عهد شکستیزن را به جز آغوش تو ای مرد وطن نیستخندیدی و از عطر تو آکنده شد این شهراز عطر تو آکنده نباشد که عَدَن نیستای شعر ببین عاقبت خیره سری را!از هر چه که گفتی به جز آن عشق کهن نیستهرچند که پ
عالمده سنون تک گوزلیم یار تاپیلمازعاشقلریوه سن کیمی دلدار تاپیلمازدرمان ائله سن گوشه چشمیله اگر سنبو شهرده بیر کس داخی بیمار تاپیلمازآشفته اگر ایلیه سن لشگر زلفوندنیاده گولوم غیر گرفتار تاپیلمازباشدان ایاقا مهر و وفا، صدق و صفاسنسن تک گوزلیم آینه کردار تاپیلمازشیریندی زبس صحبتون ای ماه جهانداسن شیوه ده بیر صاحب کفتار تاپیلمازای واعظ بی ذوق دئمه اهل صفادهتنبور و دف و چنگ و نی و تار تاپیلمازغفلت یوخوسی چولقالیب اهل جهانیآختارما کی بو ع
روزی ره افسانه مرا، شادی بودنقش دل من در گروی، بازی بودروز دگری بازیگرش من بودمرویای نگاهش همه شد معبودماین قامت تن حصار افکارم بودسمع و بصر اندیشه گفتارم بودمبیگانه به خود، سرخوش دوران بودم غافل ز حریم عشق یزدان بودمعقل آمد و شد آیینه افکارمدیدم که صدآزار بود در کارمبا عقل به خود آمده بیدار شدمبیدار ز شوق ره دیدار شدمبر گوش دل این قصه غزل خوانی کرددر وادی عشق حق، مرا را یاری کردامروز خدارا همه جا می بینمخود را همه دم در ابتلاء میبینمای
تنها میمانم ، میدانم می آییبا تو آرامم ، بی ترس از تنهاییتنها میمانم ، عاشق تر زخمی ترآرام چون آتش در زیرِ خاکستربرگرد و بیا ، دلتنگِ دیدارمبغضِ شب تارممن هر چه دارم از تو دارمبرگرد و بیا ، آشفته مگذارمدوری و بی تو بی قرارمتویی تویی دنیایِ منآرامش شب هایِ مندلم شکست خدایِ منتو باورم کن ، باورم کنآشفته ام ، آشفته امزخم از برادر دیده امآشفته ام ، آشفته چوناز ناکسان رنجیده اماز ناکسان رنجیده امبرگرد و بیا ، دلتنگِ دیدارمبغضِ شب تارممن هر چه دا
زهرای بابا سلامباز هم یک هجدهم ماه دیگر هم آمد و یک یادآور لحظه تلخ از دست دادن تو. شاید می گویی من را که از دست نداده ای!من هستم. بله باباجان ولی اینجا ندارمت.پیشم نیستی. در خیالم هستی و در قلبم. در دنیایی که نمی بینمش و می خواهم که ببینمشبابا جان سلام امروز را هم گرفتم. امروز برای همین آرامم. امروز صبح خیلی زود بیدار شدم در حقیقت از سحر بیدارم تا الان. بعد نماز بود و آنجا نشسته بودم و غرق نگاه چهره زیبایت. خیره شده بودم و هر لحظه احساس می کردم بخ
به خودم قول داده بودم، ولی اون روزا ضعیف بودم، چه جسمی، چه روحی، چه احساسی، من ضعیف شده بودم و کاری نمیتونستم بکنم، همه چیز رو به یاد داشتم، همه چیز رو بهم یادآوری میکرد، اما ضعیف تر از اونی بودم که دووم بیارم، من از هر لحاظ ضعیف شده بودم، کتابی رو شروع کرده بودم که سطر به سطرش مثل اسید مغزمو میسوزوند، این سوزش از هر لحاظ ضعیفم کرده بود، دستام زخم شده بود و تقصیر من نبود، مشکل حل نشدنی بود، غیرقابل وصف بود، واسه ی همه چیز درمان وجود داشت ولی بر
خمیده خمیده در خیابان راه می‌رفتم و حتی قدرت نداشتم که پاهایم را از زمین بلند کنم سرم پایین بود و تنها اسفالت خیابان را می‌دیدم مسیر چهارراه به خانه مسیری که هرروز طی می‌کردم با وزنی حدود ۵۰ کیلوگرم و قد ۱۸۰ سانتی‌متری چهره‌ای بسیار تکیده پوستی سیاه و لب‌هایی از آن سیاه‌تر چشم‌هایی که باز نمی‌شوند و سرووضع آشفته، آن زمان برای من مهم نبود که آیا کسی من را نگاه می‌کند یا نمی‌کند و اصلاً متوجه نگاه‌های دیگران نمی‌شدم روزهای سختی بود شغ
من در زمینِخشک روییدممن با بیابانآشنا بودمباید به دریامیزدم با تو؛بر آب دادیپایه هایم رادنبال تو می آمدم من تا،آنجا که می شدبا تو گم بودمگم کردم حتیپیش چشمانتته مانده های سایه هام رااز ابتدای خلقتم گوییدر عشق بودمبای بسم اللهعشقت که پنهان شدخدای منسوزاندی از قصدآیه هایم راجاری شدماز حس دلتنگیاز بسکه دوریکردی از قلبمپر کرده بعد ازرفتنت انگار،این بی قراریلایه هام رامن شاعریآواره بودم کهدل بستم از مستیبه چشمانتهر لحظه روگرداندنت از منبر
یه محله ای بودم این و اون میگفتن جن زیاد داره برای خودم هم چند بار پیش اومد یک بار که تو اتاق بودم یهو دیدم یکی با پیراهن قهوه ای از در رفت بیرون رفتم طرف در دیدم حتی قفل زنجیری هم که به در بود از طرف خودم هنوز به در وصله .یک بار هم شب روی پشت بام خوابیده بودم صبح صدای جن میومد چند بارگفت بیدار شو ، تا فواصل زیاد کسی اطرافم نبود ولی صدای نزدیک بود خیلی هم گرفته و خاص بود
یه محله ای بودم این و اون میگفتن جن زیاد داره برای خودم هم چند بار پیش اومد یک بار که تو اتاق بودم یهو دیدم یکی با پیراهن قهوه ای از در رفت بیرون رفتم طرف در دیدم حتی قفل زنجیری هم که به در بود از طرف خودم هنوز به در وصله .یک بار هم شب روی پشت بام خوابیده بودم صبح صدای جن میومد چند بارگفت بیدار شو ، تا فواصل زیاد کسی اطرافم نبود ولی صدای نزدیک بود خیلی هم گرفته و خاص بود.شما هم خاطره از جن بگید.
چیزی عوض نشده بود، فقط من متوجه شده بودم که واقعیت میتونه کاملا طور دیگه ای رقم بخوره، کاملا برخلاف چیزی که مشتاقش بودی و در عین حال میتونه خوشحالت کنه و برات وایب مثبت بیاره. من همیشه مشتاق یک چیز بودم، چیزی که همه چک مارک ها رو داشت. ولی فقط متوجه شده بودم که زندگی میتونه متفاوت تر جلو بره، و تو بدون همه ی چک مارک هات احساس یک ادم معمولی خوشحال رو داشته باشی، نه صرفا آدم اصیل و خاصّی که میتونه تا ابد خوشحال باشه.
من حساس شدم یا واقعا رفتارشون بده؟!وقتی هر وقت بینشون بودم و توی جمعشون نشستم،هر بار که بودم حرفی زدن ناراحتم کردندیا کاری کردن به خیلی چیزا از جمله دوست داشتنشون شک کنم!!!وقتی یکیشون ازم سوال می پرسه، جواب میدم و اون یکی میگه نه اینی که میگی نیاز نیسو چند بار این حرکت رو تکرار میکنند.بعد ناراحت میشن چرا همیشه ازشون جدا بودم.خب شما داری نظر منو می پرسی.اگه قراره هرچی گفتم اون یکیتون رد کنه.و بگه تو مهم نیستی!چرا ازم می پرسین؟!بعد بخاطر ن
من گرفتم تو نگیرشعر از:ایرج میرزازن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر … من گرفتم تو نگیر چه اسیری كه ز دنیا شده ام یكسره سیر … من گرفتم تو نگیر بود یك وقت مرا با رفقا گردش و سیر … یاد آن روز بخیر زن مرا كرده میان قفس خانه اسیر … من گرفتم تو نگیر یاد آن روز كه آزاد ز غمها بودم … تك و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر … من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از طایفه درد كشان … بودم از جمع خوشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر … من گرفتم تو نگیر
تازه از یه رابطه بیرون اومده بودماون تنها ارتباط من با یه دختر بود و من متوجه خیانت از جانب اون شده بودم و به همین دلیل رابطه مون رو تموم کردمتوی یه گروه خونوادگی که داشتیم میچرخیدم و پست میزاشتم که مریم (از خونواده مادرم) (عشق من) اومد تو گروه من بهش خوش آمد گفتم و یکم باهم گپ زدیم از اونجایی که اون دختری که من باهاش تموم کرده بودم هم فامیلمون بود مریم از این ماجرا باخبر بود اومد تو صفحه چتم و درباره اون مسئله باهم حرف زدیم.من خیلی ناراحت بودم ا
خواب بودم و مریض روزی که حدودای ساعت ده یازده صبح زنگ زدی و من صدای زنگ گوشی رو قطع کرده بودم .بیدار که شدم تو وضعیتها دیدم که عصبانی شدی .حرفی نزدم . کمی فکر کردم .من که طاقت جواب ندادن به تو رو نداشتم .هیچ وقت این توان رو نداشتم و اصلا دوست نداشتم که بتونم و جواب تلفنت رو ندم .اما این بار اتفاقی افتاده بود به نفع تو بود .من به این نقطه رسیده بودم که با بودنم به تو آسیب خواهم زد .وقتی از خواب بیدار شدم که حدودای ساعت یک و نیم بود خیلی توی فکر
سلام. از هفته ای که گذشت اکثرروزهایش رااینجا نبودم. برایم خیلی دشوار است اسمش را خانه بگذارم. اینجا جایی است که من در آن عمیقا بیمار شدم. دوست ندارم بگویم تمام این هفت روز  را چه شنیده و دقیقا چه اتفاقاتی افتاده است. امروز صبح خانه بودم. دیشب دیروقت امدیم و حالا، اتاق مطالعه ی بمب زده، حمام کثیف و اتاق خواب نامرتب را سامان دادم. چه اتفاقی برایم افتاده؟حالا هم ماشین لباسشویی هم ماشین ظرفشویی روشن هستند و دارند می شورند و می سابند. ماشین لب
سلام‌این پست و نشر‌کنینو اینو تو وب هایی که بودم یا نظر میزاشتم پخش کنینمیدونین من دیگه از پنهانکاری خسته شدم و دلم میخواد دباره زندگی طبیعی خودمو کنماز اینکه تو وب خیلیاتون بودم خوشحالم و همینطور مدیر سوم و کدنویسخب خیلی خوش گذشت با شما بودم این زمانی که‌توش بودم یکی از زیبا ترین دوره های زندگیم بودالبته خانوادم میگن کار اشتباهی کردمدیگه خسته شدمدلم برا زندگی در دنیای واقعی تنگ شدهمن میخوام برم تا ابدشاید یروز بیام نمیدونموبم رو پاک ک
آرین غلامی نوجوان شطرنج‌باز استکبارستیز می‌گوید؛ وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، واقعاً تا دو سه‌ساعتی مات و مبهوت بودم و باورم نمی‌شد، همین‌طور به انگشتری که از سردار هدیه گرفته بودم، خیره شده بودم و داشتم خاطراتم را با سردار مرور می‌کردم.
حس میکنم اگه دوباره اون تست MBTI رو بدم، درصد درونگرایی بالاتر رفته :-؟ چون الان دارم اینطوری حس میکنم که دارم درون‌گراتر میشم.پ.ن : علیرضا هیچوقت تو کتش نمیرفت که من درونگرا ام :) ولی یادم ئه که یه شب توی آبان نود و هشت بود اگه اشتباه نکنم که میخواستیم بریم پارک ملت و عقیله و صبا با قاطعیت میگفتن که من درونگرا ام و خب هفتاد و دو درصد بودم !نمیدونم درست یادمه یا نه، ولی فکر کنم INFJ بودم :-؟
دلنوشته ؛ سال ها به دنبال راه رهایی بودمبارها از جلوی درب شعبه قبلی شادآباد عبور کردم و به گونه ای دیگر نظاره نمودم البته در همین حین هم با خود درگیر بودم و دنبال راهی بودم برای رها شدن از این بختک که به جانم افتاده بود.مسافر سعید از طریق کانال آتیه سبز با کنگره 60 آشنا شد.
#پندانه  در مراسم عروسی ، پیرمردی در گوشهسالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد : خیر عزیزمفقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟ یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را یده بو
اخیرا اتفاقات مبهمی برایم پیش آمده که فکر کردم ثبت کردن و مرورش در آینده برای خودم لازم باشد. از این جهت که وقتی به الان فکر می کنم حس و حال آن را به خاطر بیاورم. شاید در آن زمان حالم بهتر از گذشته بود و نفسی عمیق بابت راحت شدن خیالم بکشم. شاید هم شرایط بدتر بود و به این فکر کنم راه زیادی در پیش دارم. بگویم "فان مع العسر یسری". اینجا همان سربالایی است که بعد از آن راحتی در پیش خواهم داشت. بگذریم. شاید خیلی ها حالات من را تجربه کرده باشند. بخواهم مثا
چندی قبل جنگ لفظی شدیدی بین امبر رز و کیم کارداشین صفحه تویتر این دو سلبریتی صورت گرفت .و در پایان امبر روز این غائله را با یک عذر خواهی رسمی پایان داد.امبرو روز درتویتر خود نوشت:مثل هرکسی من هم میتونم اشتباه کنم.من کیلی قبلا ملاقات کرده بودم اون واقعا یه دختر ناز بود.و من متعجب بودم که چطور کیلی انقدر با من خوبه.و همچنین او در مور تیاگا دوست پسر فعلی کایلی گفت :
با M توی کلاس خوشنویسی اشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم طلاق گرفته. بینهایت مهربون و ارومه.دیروز متوجه شدم ازدواج دومش بوده و چقدر درد و رنج توی نگاهش بود.خیلی ناراحت شدم. کاش هیجوقت نمی دونستم. کاش بهش نگفته بودم پ.ن: ی گروه دوستانه داریم که تورهای گلگشتی بادوستامون می بریم. تا حالا یسارات، دره انار، رودخونه نمک رفتیم. دیروز هم تنگه بابا احمد رفتیم. ۱۵ نفری. خوب بود خوش گذشت. همه خوشحال بودیم. بعد از ماه ها بلند بلند اواز میخوندم با بچه ها توی تار

آخرین جستجو ها

retusemi هدف تی وی سیپیده انواع پروژه فایل اکی 4 madertaipur شارژ میبینمت در نت relationsh دانشجویان فلسفه دانشگاه شهید بهشتی تکنولوژی برق