بگرفتشب ز چهره ی انجم نقابها آشفته شد به دیده ی عشاق خوابها استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونانکه اندر آب ز باران حبابها اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باده برفروز به بزم آفتابها مجلس بساز باصنمی نغز و دل فریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب ها ساقی بپای خاسته چون سرو سیمتن و انباشته به ساغر زرین شراب ها در گوش مشتري شده آواز چنگ ها بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب ها فصلی خوش و شبی خوش و جشنی مبارکست وز کف برون شده است طرب
درباره این سایت