مادر من را که دارد؛ دشمن نمی خواهد.همه چیز خوب است؛ سیاه ها و سفید ها دعواشان استو انگار فقط من اضافیم که نه سیاهم نه سفید.گاهی خدا را صدا می زنم که از سفید ها باشمگاهی تلنگر می زنم تا از سیاه ها باشممن غصه ندارم که قصه داشته باشممامان و خاله توی یانه نان می کوبند؛ درباره ی زندگی یک زوج جوان می گویند.خاله می گوید: بچه ندارند؟مامان: نه بچه چه کوفتی است؟ مثل آدم دارند زندگیشان را می کنند بچه می خواهند چه کار؟خاله؛ آخرش چه؟هوا مرا یاد شعر سهراب م
درباره این سایت