پرده پرده آنقدر از هم دریدم خويش راتا که تصویری ورای خويش دیدم خويش راخويش خويش من هم اينک از در صلح آمده استبسکه گوش از خلق بستم تا شنيدم خويش را خويش خويش من مرا و هر چه من ها بود سوختکشتم آن خويش و زخاکش پروریدم خويش رامعنی این خويش را از خويش خويش خود بپرسخويش بینی را گزیدم تا گذیدم خويش را می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدمتا زتاکستان هستی خوشه چیدم خويش راسردی کاشانه را با آه گرمی داده امراه را بر خورشید بستم تا دمیدم خويش را ب
درباره این سایت