من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد گو بدانید که من با غم رویش جفتم رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار معرفت پند همیداد و نمیپذرفتم هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت و آبی از د
درباره این سایت