نتایج جستجو برای عبارت :

چطوری شوهرمو کنار خودم بیارم

خدایا پیکرم آتش گرفتهدل غم پرورم آتش گرفتهشهادت نامه را با خون نوشتمولیکن دفترم آتش گرفتهخودم دیدم کنار قتلگاهمکه قلب مادرم آتش گرفتهخودم دیدم کنار نهر علقملب آب آورم آتش گرفتهخودم دیدم که از تیر سه شعبهگلوی اصغرم آتش گرفتهخودم دیدم سکینه داد می زندکه عمه چادرم آتش گرفتهالا ای خواهرم زینب کجاییلباس دخترم آتش گرفتهز هرم ناله هل من معینمصدایم، حنجرم آتش گرفته 
          چقدر حس قشنگیست در کنار خودم            خودم برای دل خود ،به اعتبار خودم             متین و ساده و راحت نشسته،بشمارم           کنار دست خودم ، درد بیشمار خودم           چقدر حس قشنگیست عاشق و آرام            کمی  غزل بسرایم  به یادگار خودم        بریزم و دو سه تا جام را به هم بزنم             بنوش نوش سلامت ،به افتخار خودم    &
بعد از دوسال دوباره تصمیم گرفتم بنویسم . شروع اول شهریور ماه ۹۸ . دوست ندارم ادم هایی که سرک میکشن و فضولی میکنن تو زندگیم .پس خواهشا سرک نکشید!!برسیم به اوضاع و احوال این روزها . اوضام بسی بدتر از اون چیزی که تصور می کنم و اینکه خیلی خیلی ناراحتم خیلی خیلی دل شکسته ام ‌ خیلی خیلی غصه میخورم الان دیگه خودمم خودم که با خودم تعارف ندارم خودم که میدونم چی توی دلم میگذره خودم که میدونم یه بغض اونقدر گلوم رو فشار میده و خودم که میدونم
اوایل ازدواجمون بود که از شهرستان به تهران اومده بودیم اون موقع مثل الان نبود که موی دخترا و اینجوری بیرون باشه شوهرم همش به من میگفت تنها بیرون نرم موهامو کسی نبینه وازاین حرفا ولی من شه بودم وخیلی موهامو جمع وجور نمیکردم واز روسری بیرون میومد یه روز شوهرم گفت اگه یه بار دیگه موهات بیفته بیرون از ته قیچیش میکنم ولی من این حرف شوهرمو جدی نگرفتم تا اینکه یه روز که از سر کا اومد دم درمون با همسایه ها منو دید که موهام از روسریم بیرونه با ه
اما من صبر می‌کنم. صبر می‌کنم تا روزی که بتوانم کلمه‌ها را کنار هم بچینم. نه اینطور به سختی و بد. صبر می‌کنم تا روزی که بتوانم کلمه‌ها را کنار هم بچینم: خوب. من تصویری از خودم ندارم. وقتی به آینه نگاه می‌کنم، انگار غریبه‌ای را می‌بینم. برای همین است که وقتی با خودم تنها هستم اغلب یک حضور خارج از خودم را هم حس می‌کنم. و برای همین هم هست که تحمل کسی بیش از خودم را ندارم. اغلب ندارم. دیشب وقتی اتفاقی به تصویر خودم در آیینه‌ی دستشویی نگاه کردم
امروز روز خوبی نبود.دوباره فکرم داره درگیر میشه.الهام هم برام یه اسکرین شات فرستاد که منو بهم ریخت.گرچه ایموجی خنده بود که برای حرص خوردنش فرستادم.ولی واقعیت برعکس بود.نه نه اشتباه نکن.گریه نکردم. گریه نداره.به قول فاطمهباید بشینم با خودم منطقی و صادقانه حرف بزنم.باید حرف ته ته دلمو بنویسم.باید به خدا اعتماد داشته باشم.باید.( نفس عمیق . انگشانی که یخ کرده. و کلافگی) من.از خودم تعجل میکنم اخه. چرا باید اینجوری برخورد کنم.من!
 اشعار اربعین حسینیروضه حضرت زینب سلام الله علیها***هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشتهم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشتای بی کفن برادرم ای بوریا نشیناین چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟آن گونه ای که من وسط خیمه سوختمپروانه هم دل و جگر سوختن نداشتگل های باغت از همه رنگی گرفته اندیعنی کسی نبود که دست بزن نداشتمردی نبود اگر یل ام البنین که بودهرگز کسی نگاه جسارت به من نداشتتو رفتی و کنار خودم گریه می کنمدارم سر مزار خودم گریه می کنمای سایه بلند سرم ا
باید بنویسم. اگر ننویسم همه چیز را، همه چیزِ همه چیز را از دست می‌دهم-توی ذهنم.امشب یک تئاتر دیدم. کاش یادم بماند. کاش من همه چیز را فراموش نکنم. کاش من خودم را یادم بیاید. من خودم را یادم نمی‌آید، و گریه‌ام گرفته که من دیگر خودم را یادم نمی‌آید. و روزی می‌آید که تو هم دیگر من را یادت نمی‌اید. هیچ کس دیگر من را یادش نمی‌آید.من خسته‌ام. از خودم و از این ذهن خسته‌ام، خسته‌ام. من کلمه‌هایم را از دست داده‌ام و داستان‌هایم را.و عشق را و تو را و هم
به انضمام خودم عبور می کنم آهسته از تمام خودمتو را از اول قصه زدم به نام خودمغزل سرودم از احساس ناب با اینکهبرای چشم تو گفتم ولی به کام خودمکمین نشسته ام  اینجا که باز برگردیکه ماهرانه بیاندازمت به دام خودمچگونه با چه زبانی؟ میسّر است  اصلا ؟به جمله ای بشوی کودکانه خام خودمتوهم  به ریش من بی  نوا بخند اصلامنی که گم شده ام در پس کلام خودمخودت بگو چه جوابی برای من داریکه بردی از من خود را به انضمام خودم.سیده سارا نژادتاریخ ثبت
گل پژمرده از بیداد مادرخزان آخر به بادت داد مادرخودم دیدم که در زندان سینهنمی شد ناله ات آزاد مادرخودم دیدم که بابا با گُل اشکتو را در زیر گل بنهاد مادرخودم دیدم که دنبال جنازهحسینت از نفس افتاد مادرخودم دیدم حسن چون شمع می سوختکه شد آب و نزد فریاد مادرز جا برخیز ای غمخوار باباکه بابا گشته دشمن شاد مادرشب تاریک و تشییع جنازهمرا کی می رود از یاد مادر
بازم خیره میشمبه خط پیشونیتیه راهو میگیرمبرا خودم میرم جلو چشام سُر می خورنتوی سیاه چاله های فکرتغرق خوندن دست خط خدامیشم روی پیشونیتبه خودم میامخیلی از خودم دور شدمراهمو گم کردم انگارینباید انقدر غرقت میشدم شایدموج
و نقطه ی پایان دور نیست. قرار بود امروز بلیط بگیرم و برگردم تهران. به خونه ی خودم. به جریان.اما منتظرم حقیقتن!منتظرم که با تمام وجود خونه ی خودم، و تنهایی خودم رو بخوام تا برگردم.منتظرم که برای اون چند مترِ کم بی تاب بشم.منتظرم حسم بطلبه،تا من حرکت کنم.و این اتفاق افتادنیه و به زودی هم.
بی نظمی عجیبی حکم فرماست !به زمین و زمان رحم نمیشه خیلی خیلی خیلی جای عجیبیه چرا من اینجام ؟چرا ادامه میدم ؟؟چرا هنوز قدم بر میدارم ؟؟؟هدفم چیه ؟؟؟؟حتی خودم هم نمیدونم :)لنتی شدم مثل یک ماشین .این چه جای داغونیه :((دیگه دلم نمیخواد ادامه بدم !برای چی ؟به چه هدفی ؟که بشم یکی مثل پدر و مادر خودم ؟!اینو نمیخواماگه قراره این باشم نمیخوام !باید راهی وجود داشته باشه برای خودم بودن .لنتی حتی برای خودم بودن هم خسته ام =))چه زندگی هایی داریم هعی
پیش ب سوی صمصامییییییسلام، خوبین؟عیدتون مبارک باشه، ان شاالله ک سالی پر از اتفاق های خوب وپر از شادی کنار خانواده محترمتون داشته باشین.من الان توی مسیر ب سمت طرح هستم، هم یکمی استرس دارم و هم یکمی خوشحال و همامیدوارم ک بتونم از پسش برمیام، همونی بشم ک توی رویاهام بودم، درمان باشم، نه درد.بتونم توی سال جدید آرامش رو واسه خودم و عزیزانم ب ارمغان بيارم،ب قول جانان خودمو دوست داشته باشم تا بتونم بقیه رو دوست داشته باشم، سالی پر از تغییرات م
پدر مریم یه مهندس بازنشسته و پولدار بود.یکم از ارتباطم با مریم رو تو خونه صحبت کردم و به مادرم از عشقم به مریم گفتمتنها کلماتی که یادمه مادرم میگفت: با خودت چی فکر کردی بابای مریم دخترشو به یه پسر هیچی ندار میده که باباش زندانه.حرفای مادرم انگیزمو خورد میکرد اما عشقم به مریم تلاشمو بیشتر میکرد که پول دار شممن هرکاری میکردم که اینقدر پول داشته باشم که بابای مریم دختر مث دسته گلشو به من بدههر کاری از دستم بر میومد انجام میدام که پول بیشتری در
کار شخم زدن باغچه تموم شد .این روزها ابرها و بارون ها و باد ها و برف ها گاهی از پشت پنجره میگن که بهاره و من نشستم و انتظار هیچ چیز رو نمی‌کشم ،انگار از اول منتظر چیزی نبودم برای خودم چیزهای جدیدی پیدا کردم که شاید بعد ها بخشی ازم باشن ،بیشتر وقتمو بهشون فکر میکنم و چند وقتی هست سراغی از دوستام نگرفتم،آها راستی برای سراغ گرفتن بی دردسر جمله ی پیشنهادی چی می‌تونه باشه!سلام چطوري؟سلاااام چطوري!چطور میشه این روزها سلام کسی رو نرنجونه!چطور میشه
من از وقتی که وارد کنگره شدم با آموزش‌هایی که از کنگره گرفتم فهمیدم که خودِ شخص من، ارزش زیادی دارم و  جایگاهم را در زندگی‌ام پیدا کردم و به جایگاهی که دارم احترام قائل شدم؛ چون قبل از این فکر می‌کردم دختر خوب، مادر خوب، همسر خوب کسی است که برای خودش نباشد و فقط برای دیگران زندگی کند ازخودگذشتگی داشته باشد؛ اما کنگره به من در کنار ایثار و فداکاری کردن برای اعضاء خانواده‌ام، یاد داد که برای خودم هم فداکاری کنم و برای خودم ارزش قائل باشم .
می توانستم کس دیگری باشم.روحی در بدن دیگری.میتوانستم گل ها را لمس کنم و شادمان باشم.میتوانستم در خیابان دلتنگی قدم بزنم و دلتنگ خودم نباشم.میتوانستم خودم باشم.از دست دادم تورا زمانی که خودم را گم کردم. هرگز برای خودم نبودم.دنیای من کجاست؟ سرزمین خورشید.دنیای من کجاست ؟سرزمین رنگ هاست.سرزمین رویاهاست.آه.دنیای من.اشتباهی شد .یک خطا  و من گوشه ای انداخته شدم.به دنیا آمدم و زندگی نکردم.خودم نبودم که زندگی کنم.تو در من چیستی ؟تو در من کیستی؟کج
در دوران کودکی، زمانی ک هم سن و سالهایم، سریال های کودکانه می دیدند، من عاشق سریال پزشک دهکده و سریال پرستاران بودم، کمی بزرگ تر که شدم، زمانی ک دوستانم به فکر ظاهر خود بودند و با ذوق و شوق از اتفاقات اطرافشان زیر درخت بزرگ توی حیاط مدرسه حرف می زدند، من در رویاهایم، خودم را جایگزین پزشکی میکردم که در سریال ها دیده بودم، آنقدر در رویاهایم فرو میرفتم ک غافل از گذر زمان میشدم، بزرگ تر که شدم به جای خرید و پارک و خوش گذرانی های متناسب سنم، فق
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد …من زرد می شوم …و تا کفش های رفتنت جفت می شود …غریب می مانم …و نیلوفرانه دوستت دارم …نه مثل مردمی که عشق را از روی غریزه نشخوار می کنند …من درست مثل خودم …هنوز و همیشه …و همه کجا و هرکجادوستت دارم …
هر چه بیشتر می گذشت،  بیشتر به نادانی و ناتوانی خودم پی می بردم تا جایی که به این نتبجه رسیدم که مشکل خودِ من خیلی بیشتر از مسافرم است و تا نتوانم حالِ خودم را خوب کنم و به دانایی خودم اضافه کنم ، چگونه می توانم به مسافرم کمک کنم، به کسی که بیمار است و نیاز به یک پرستار دانا دارد !
یک نکته در مورد خودم که همین الان کشف کردماینکه همه از زهر زبانم در عذابندو من فقط ۱۰ درصد ذهنیاتم را باز گو میکنمینی جلوی ۹۰ درصدشو می‌گیرمو وضع ما این استبیچاره خودم که نمیتوانم جلوی ۹۰ درصد حرفایی که به خودم می‌زنم بگیرمچقدر از خودم توهین و سرکوفت شنیدمو این واقعا بد استاین مساله باعث شدهاون ۱۰ درصد به چشمم نیایدولی مثل اینکه واقعا زیاد استباید سعی کنم دهنم را ببندم ینی بیشتر ببندمکاش می‌توانستم به روی خودم هم ببندمکاش سیاوش درونم کم
تو این چند سال که آگاهیم بیشتر زیر سلطه خودمه اصلا اونقدر ها حواسم به آدم های اطرافم نبوده و به کسایی نگاه میکردم که حتی من اصلا براشون مهم نبودم.ادم هایی که میدونستم میرن و فقط هستند تا قسمتی از زندگیم رو شکل بدن اما الان که دیدم رو وسیع تر کردم و به نزدیکانم دقت میکنم ،میفهمم من اصلا حواسم بهشون نبوده و اونها چقدر به فکرم بودند و حتی چیز هایی بهم داده شده از طرف اونها که اصلا باورم نمیشه که خوشحال بودن من براشون مهمه.الان حکم یک مداد رو دارم
گمان می كنم كه هیچ چیز را از دست ندهم اگر مرگی شبیه خودم در خانه ام را بزند و با یك جفت چكمه ی مشكی و بالاپوش بافتنی و سرپوش نخودی رنگ؛ شبیه همینها كه الان بر سر و برم كرده ام به دیدارم بیاید و بخواهد دستم را بگیرد و با خود ببرد. به هیچ چیزش مشكوك نمی شوم غیر از جای یكی دوتا جوشی كه بر روی گونه های سرخ از خجالتش؛ سبز شده و احتمالا؛ خشكی دستهایش كه احیانا به خاطر حساسیت به كار  بوده. به هرحال آنقدر دلم برایش خواهد سوخت كه اگر هیچ چیزی ه
به نام قدرت مطلق اللهشرایط موجود را در زندگی خود بپذیرم و در حد توان در بهبود آن تلاش کنم ولی غصه نخورم، بلکه با عشق در جهت رفع مسائل بکوشم شاید رسالت من رفع آن مشکل باشد. من شرایطم را خودم انتخاب کردم، من تمام لوازم زندگی‌ام را خودم انتخاب کردم، همچنین افراد دوروبرم را خودم انتخاب کردم، وگرنه آن‌ها کنار من نبودند! 
شب عید فطر تو گار شهدای امامزاده محمد هلال ع هم آقای محمد جاویدنیا رو دیدیم هم سردار حاج عباس خانی و قرار شد روز بعد مطالبی از کتاب که آماده شده تحویل حاج عباس بدیم که با خودش ببره تهران بخونه و نظر بدهدیروز تلفن زنگ زد. حاج عباس بود بعد از سلام و تشکر وقدردانی بابت مطالب گفت:من خدمتتون گفته بودم که یکی دو تا کار پژوهشی دستم هست ‌کارهایی که خیلی وقتم رو می گیره اما این مدت که مطالب شما رو بردم کلا کار خودم رو تعطیل کردم و نشستم کل مطالب شما
خسته شدم خسته از روزای تکراری حتی عشقدیگه هیچی خوشحالم نمیکنه دلم خیلی پره دوست دارم تنها باشم با خودم تو جاده ی خلوت قدم بزنم برم ناکجا ابادی که هیچکس نباشه جز خودم دلم پرهدلم خورده دلم میخواد به زندگیم پایان بدم .
مینشینم کنار سجاده مامان! بهش امپول زدم غروب! کاف فشارسنج و میپیچم دور بازوش و تو دلم قربون صدقه اش میرم! فشار ش بالاس! امروز حالش خوب نبود!!همزمان با تلویزیون یا من ارجوه لکل خیر.»  رو زیر لب زمزمه میکنه!و من محو ارامشش!با خودم فکر میکنم کاش میشد همه عمر بمونم اینجا و خدمتگزاریشو کنم‌.
می خواهمخودم را غرق کنمتا تمام خاطراتلعنتیم با تو راآب ببرداین بار می خواهمدل به دریا بزنمیا خاطراتم غرق می شوندیا خودمفقط این وسطمی ترسمشنا کردن بلد نباشیمی ترسمبه نجاتت بیایم و دوبارهدر تو غرق شومموج
سلامخب راستش میخواستم درباره یه موضوعی حرف بزنممن ادیت بیسم در حد مسابقه ابن پری بودولی من تونستم با ساعت ها کار و در اومدن چشمم و کلی عرق ریختن(وقتی خیلی میرم تو یه کاری و برام سخته عرق میکنم)تونستم این ادیت بیسو درست کنم که تو مسابقه هستو خودم بسیاررررررررر زیاد به پیشرفت خودم افتخار میکنممیدونم که هنوزم زشته ولی به نظرم90%پیشرفت بهتر از 90%زیباییه قصد توهینم ندارما من کیفیت ادیتم-70%بود الان شد20% و ادیت دوستان خیلی ازم بهترهولی خیلی خوشح

آخرین جستجو ها

دلهای بلورین bookvetersi Richard's memory برق وصنعت اشکور کتابچه ها گردشگری و سفر reppnepiran دانلود نمونه سوال پایه ششم ابتدایی تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی | تبلیغات برای صادر کنندگان مشاور مذهبی