چه خفن که من امروز بامداد با نگین صحبت کردم درست مثل چیزی که در موردش نوشتم : " سهشنبهها با موري"و خب از محالات زندگیم ئه که بخوام امشب رو فراموش کنم و اگه بگم از خاص ترین و بهترین شب های زندگیم بوده، دروغ نگفتم. اینقدر سبکم . اینقدر سبک که اصلا حد و حساب نداره. امشب من و نگین هر دوتامون داشتیم توی کلهی علی سیر میکردیم. و فکر کن الان که میخوام بخوابم، سارا میاد تو بغلم بگیره بخوابه *.* دیگه خوشبختی های دنیا چیان مگه ؟
درباره این سایت