کاش میشد به دل غمزده سامان بدهمبه دو چشمان کویرم نمِ باران بدهمپیِ تو روضه به روضه همه جا رفتم مننگرانم که ندیده رُخ تو جان بدهمگُنهم حال تو را سخت به زحمت انداختچقدر هدیه به درگاه تو عُصیان بدهم ؟خبط من یوسف من باعث این غیبت شدحقم این است که من تن سوی زندان بدهمخویِ حیوانی من بُرد ز تو دورم کردحیف باشد به خودم منصب انسان بدهمبزن امّا تو بیا چشم مرا خُشک نکنکه فقط فخر به این دیدهء گریان بدهمبا همه بی سر و پایی تو رهایم نکنیولی افسوس که من عشق
درباره این سایت