نشسته ام روی پله ی حیاطجای دنج آخر شب ها که تازه کشفش کرده امLe moulin در گوشم می نوازدغمگینمبه اندازه ی تمام روزهای سال جدیدگردوها می آيند و جا خوش میکنند زیر گلویمشب تمام وجودم را فرا میگیردو من درمانده از همه چیز نشسته ام بر این پلهو به این فکر میکنم که چقدر سخت شده است و عرصه بر من تنگ .
درباره این سایت