من گرفتم تو نگيرشعر از:ایرج میرزازن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر … من گرفتم تو نگير چه اسیری كه ز دنیا شده ام یكسره سیر … من گرفتم تو نگير بود یك وقت مرا با رفقا گردش و سیر … یاد آن روز بخیر زن مرا كرده میان قفس خانه اسیر … من گرفتم تو نگير یاد آن روز كه آزاد ز غمها بودم … تك و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر … من گرفتم تو نگير بودم آن روز من از طایفه درد كشان … بودم از جمع خوشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر … من گرفتم تو نگير
درباره این سایت