نتایج جستجو برای عبارت :

دلنوشته اگه منم یک سلیمانی بودم

مسافر منصور در این دلنوشته می‌گوید: همه می‌گفتند که من دیگر آن آدم سابق نیستم. این من جدید،غریبه آی آشنا بود که گویی سالهاست او را ندیده و نشناخته بودم. آری من سالها بود خودمرا ندیده بودم.
من مانند پرنده ای بودم که سالها در يک قفس تنگ وتاريک بودم وهرتلاشی می کردم که خودم را از این قفس آهنی نجات دهم این قفس تنگ تر میشد اما به لطف قدرت مطلق دیوارهای این قفس شکسته شد.دلنوشته از همسفر بتول رهجوی کمک راهنما همسفر فرزانه ،نمایندگی دهخدا
به نامِ تو ای تماشایی ترین خلقِ جهانم.!امروز که این دلنوشته را مینویسم، چهار ماه و چهارده روز از رهایی‌مان میگذرد و حال به اینجا رسیدیم.حالِ دلم امروز خوش است، خوش‌تر از آن که گمان ميکردم و رویایش را در ذهن میپروراندم. خوش‌تر از آن که هر شب خوابش را میدیدم، حتی خوش‌تر از آن که برایش برنامه‌ریزی کرده بودم.
مسافر شارود در قسمتهایی از این دلنوشته چنین گفت: این روزها آن صحبت شما در سی دی نيکوتین دست‌به‌دست می‌گردد و آن زمان که بغض می‌کردی و می‌گفتی خدایا به همه‌چیزت شکر، به بیماریت شکر، به لحظاتی که دل توی دلمان نبود و در بیمارستان می‌رفتیم و می‌آمدیم .»دلنوشته کمک‌راهنمای مسافر شارود به مناسبت پرواز مسافر مسعود حاج رسولی
منی که از همه جا ناامید بودم و بارها و بارها خداوند را با تمام وجودم صدا میزدم و از او خواستار راهی برای رهایی از اعتیاد همسرم بودم؛به لطف حق کنگره۶۰ در مسیر زندگی من و خانواده ام قرار گرفتدلنوشته از همسفر رقیه رهجوی کمک راهنما همسفر فرزانه لژیون پنجم نمایندگی دهخدا
دلنوشته ای به قلم دو نفر همسفران قبول شده در جایگاه کمک راهنماییهمسفر رویا صابری و همسفر رویا خرقانی دو نفر از کسانی هستند که ماه گذشته شال مقدس کمک راهنمایی را از دستان پر مهر آقای مهندس دریافت نمودند؛ در ادامه ی مطلب حس و حال خود را در قالب دلنوشته ای زیبا تقدیم نگاه مهربانتان می نمایند.
دلنوشته ؛ سال ها به دنبال راه رهایی بودمبارها از جلوی درب شعبه قبلی شادآباد عبور کردم و به گونه ای دیگر نظاره نمودم البته در همین حین هم با خود درگیر بودم و دنبال راهی بودم برای رها شدن از این بختک که به جانم افتاده بود.مسافر سعید از طریق کانال آتیه سبز با کنگره 60 آشنا شد.
با به دنیا آمدن فرزندم اوضاع زندگی ما بدتر شد ومن باید به تنهایی مسئولیت های او را به دوش می کشیدم کم کم طاقتم تمام شده بود دیگر خسته شده بودم .دلنوشته از همسفر اعظم رهجوی کمک راهنما همسفر فرزانه لژیون پنجم نمایندگی دهخدا
دلنوشته برای خداتنهایم مگذار خدایا.گاهی نه گریه آرامت می کند و نه خندهنه فریاد آرامت می کند و نه سکوتآنجاست که با چشمانی خیسرو به آسمان ميکنی و می گوییخدایا تنها تو را دارم ،تنهایم مگذارخدایا، پروردگارا، کمک کن، که بتوانم پنچره ی دلم را رو به حقیقت بگشایمخدایا،یاریم کن که مرغ خسته دلم را که دیری است در این قفس زندانی است، در آسمان آبی عشق تو پرواز دهم.خدایا، پروردگارا، یاریم کن که شوق پرواز را همیشه در خود زنده نگهدارم. خدایا. تو خود
 در آخر کارم به بیمارستان اعصاب و روان کشید و با قرص اعصاب که به من میدادندمثل يک حون سرد و بی تحرک شده بودم دوماه در انجا بستری بودم  و وقتی بیرون  آمدم بدترین حالت عمرم را داشتم و حتی خماری هم از آن حالت برایم بهتر بودتا يکماه با این حالت و فقط بخاطر خانواده م توانستم دوام بیارم که بعد دوباره رفتم و مواد زدم و هیچ کدام از این روشها نتوانستد به من کمک کنند تا من از اعتیاد خود خارج شوم ،تاباکنگره ۶۰آشناشدم.
دلنوشتهبا حضور در کنگره یاد گرفتم که در هر شرایطی چگونه خود را آرام کنم و افسار نفس خود را به دست بگیرم. یاد گرفتم که وقتی جایی از روزگارم آتش گرفت با دانایی و بی تأملی خودم بنزین آن آتش نشوم .
دلنوشته های مذهبی درد و دل مرد فقیر با خدامرد فقیری از خدا سوال کرد:چرا من اینقدر فقیر هستم؟خدا پاسخ داد:چون یاد نگرفته ای که بخشش کنیمرد پاسخ داد:من چیزی ندارم که ببخشم…خدا پاسخ داد:چرا، معدود چیزهایی داریيک صورتکه میتوانی لبخند بر آن داشته باشیيک دهانکه می توانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنیيک قلبکه می توانی بروی دیگران بگشاییو چشمانيکه میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنیفقر واقعی، فقر روحــــی استدل آدم ها، خیلی ساده
دلنوشتههمیشه نیرویی جلوی من را می گرفت، که همان نیروهای منفی بود، که هر کاری انجام می دادند که من به خواسته ام  نتوانم برسم.  خدا را شکر الان که به کنگره آمده ام، متوجه شده‌ام باید تاريکی را لمس ميکردم تا روشنایی را ببینم؛
"به نام قدرت مطلق"نیروهای منفی و شیطانی تمام توان و استعداد و هوش مرا در جهت سقوط و نابودی من و در واقع علیه خودم به کار گرفته بودند، من حالا تبدیل‌شده بودم به يک سلاح هوشمند مرگبار که شقیقه آینده و پیشرفت و زندگی خویش را نشانه گرفته بودم و جنون‌آمیز با مهمات مواد مخدر و ضد ارزش‌ها با دستان خودم شهر وجودیم را زیر آتش مرگبار گرفته بودم، زمانی به خودم آمدم که دیگر يک مصرف‌کننده حرفه‌ای تریاک و شیره و شیشه شده بودم.
کنون‌که این دلنوشته را می‌نویسم سالم و سلامت هستم و باافتخار میگویم که من سمیه ماشاالله به کمکراهنمایی راهنمای عزیز خانم مرضیه و کمک راهنمای مسافرم آقای امین 13 ماه سفرکردیم و حالا به لطف خداوند و جناب مهندس 8 ماه است که آزاد و رها هستیم
همسفر مریم در دلنوشته خود از زندگی اش چنین می نویسد: در آن اوضاع نابه سامان دوچیز را خوب فهمیدم يکی این که تا قبل از آن هم شرایط زندگیم آن قدر هم بد نبوده که من تصور می کردم و این من بودم که بسیار ناسپاس بودم و دیگر اینکه انسان همیشه در هر شرایطی که هست، جای شکرش باقی است چون همیشه بدتری هم وجود خواهد داشت. حالا من بودم و يک زندگی ویرانه، ویرانه ای که تمام  آوارهایش را هم دوست داشتم و نمی خواستم که رهایش کنم و می گفتم خدایا چه کار کنم؟
سلام دوستان مرتضی هستم مسافربرای رسیدن گلریزان امسال لحظه شماری ميکردم که روز چهارشنبه آقای مهندس نشان پهلوانی را عنوان کردند و قلبم به تپش افتاد، خودرو را پارک کردم و روی صندلی پارکی نشستم و دست به قلم شدم،الان که این دلنوشته را مینویسم، در پوستم نمیگنجم و از خوشحالی دستهایم به لرزش افتاده و صدایم میلرزد، وقتی فلش بکی به قبل از کنگره میزنم، در آن زمان حاضر بودم برای نجات از اعتیاد کل داراییم را هزینه کنم. استرس،بی خوابی و دنیای عجیب و تار
دلنوشتهبه جهت بیماری که قبلا داشتم، در زندگی نا امید بودم و برای ادامه زندگی شوقی نداشتم. آشنایی با کنگره حکمتی داشت، حکمتی که باعث نزديکی من به آرامشی از جنس دوری از ضد ارزش ها و نزديک شدن به ارزش ها و نور شد‌.
دلنوشته های زیبا و عاشقانه عشقیاگه کسی شمارو بخواد حتما جایی براتون باز ميکنه‎خودتون رو مجبود نکنید که به زور برای خودتون جا باز کنید‎خودتـــو به کسی که قــدرتـــو نمی دونــه تحمیـــل نکن‎توهم اعجوبه بودن به سرش میزنه و با احساست بازی ميکنه‎نه عروسک بـــاش و نه عروسک گـــردان‎فـــقـط خـــــودت بـــــاش‎ .!‎الهی قمشه ای‎‎‎
دلنوشتهعشق ناشی از معرفت است. انسانی که شناخت و آگاهی نداشته باشد، از کوچکترین رفتار دیگران آزرده می شود و انسانی که یاد نگیرد بی منّت محبت کند و انتظاراتش را از روی دیگران بر ندارد، نمی تواند به ورطه ی عشق و محبت قدم بگذارد.
دلنوشتهبه این فکر می کنم که هر کس بهر کاری ساخته شده و بهر هدفی پا به حیات نهاده و همیشه از خداوند می پرسیدم: خدایا! مرا بهر چه هدفی آفریده ای؟ مرا به آن برسان! و امروز فهمیدم من نیز بهر احیای نفس انسان های خسته و درمانده ای پا به حیات نهاده ام که فراتر از یادگیریِ خواندن و نوشتن را فریاد می زنند.
من از وقتی وارد کنگره شدم بیشتر وقت‌ها در درون خودم در مورد سی دی ها و دستور جلسات مشارکت می‌کنم. این هفته هم که دستور جلسه در مورد گلریزان است در درون خودم شروع کردم به مشارکت کردن و تمام مشارکت‌های دوستان و مقاله ها و دلنوشته هایی که در طول این سال‌ها در وبلاگ‌ها خوانده بودم در ذهنم شروع به حرکت کردند.
من در چشمای تو بهانه ای خاص بودم از يک جمله ای بی انتها در باور تو بودمپشت برگه ای صاف پر از خط‌های بی معنا بودم این همین نیستی ست که هیچی در آن بودم بدون این ، محبت را در خاک پایت بودمهمه ی معنای من به تو يکسان نیستهمه ی هر چه که بودی  این بهترین توصیف نیستمن در تو همه چیز را در پاکی خلاصه کردم  این ذهن خالی نبودتو که بیشتر از يک جمع ،ضرب در همه ی اعداد مثبت بوده ایپس بگذر از منفی های ضرب در منفی همهباور ها که باور است خیال ها هم چنین
انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند حتی از فاصله های دور… از انتهای افق‌های دور و نزديک انگار. جایی نوشته بود که اینها باید  در يک مدار باشند يک روزی يک جایی است  که باید با هم ، برخورد کنند… آنوقت… میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق اصلا میشوند هم شکل… مهرشان آکنده از همه …. حرفهایشان میشود آرامش… خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان نباشند دلتنگشان میشوی هی همدیگر را مرور می کنند از هم خاطره می سازند…. مدا
دلنوشتههر روز برای زندگی با پسرم برنامه ریزی می کردم ولی يک بغض بزرگ و قوی گلویم را فشار می داد. بیشتر اوقات با مسافرم جر و بحث می کردم، زندگی کردن برایم جهنم شده بود. هر روز که می گذشت.
پناه برای مسافری خسته و از همه جا راندهدلنوشتهمسافری که همیشه آیینه عذاب بود و همیشه مقصر در زندگی ام ولی از جناب مهندس عشق آموختم که پر پروازش باشم تا با هم به طرف انسانیت و روشنایی اوج بگیریم.
دلنوشتهمن همیشه ناراحت بودم که چرا باید با يک مصرف کننده زندگی کنم, ولی الان متوجه شدم که زندگی با این فرد برای ارتقاء و آموزش من بوده است و باز هم خدا را شکر می کنم که خداوند کنگره را در مسیر زندگی من قرار داد.
دلنوشتهدر بدو ورودم به کنگره به سخنان زیبایی که در کنگره می شنیدم، باور نداشتم ولی باید بگویم حمایت های ناچیز من باعث شد روزنه های نور در زندگی ام وارد شوند و در مقابل این همه نور و روشنایی.
خالق مهربان را بسیار شاکرم کهبه من توفیق آمدن در این جلسات را دادتا از آموزش های کنگره 60 بهره بگیرم و با شیوه‌ای دیگر از خودشناسی، خداشناسیو جهان‌بینی خود دست‌یابم وهم باعث تغییر خود، خانواده وزندگی خود شوم.دلنوشته هم سفر فاطمه رهجوی کمک راهنمای محترم همسفر فیروزه
دلنوشته دو نفر از عزیزان خدمتگزار سایتبا ورودم به کنگره در کنار دوستانی قرار گرفتم که به دنبال جاه و مقام و دیده شدن نیستند و پشت پرده خدمت می کنند. خدمتگزاران سایت سکان کوچکی از این کشتی عظیم را در دست گرفتند و با ملوان از خودگذشته به دنبال افرادی می روند که.

آخرین جستجو ها

« وبلاگ شخصی ابراهیـم طهمـاسبـی شاه منصـوری » سنگاپور dersmengtefpa کلینیک لیزر مو و جوانسازی پوست با لیزر berpreesapo لیـــــــــــــــراوی ***حسن یعقوبـــی الموتـــی *** وکیل پایه یک دادگستری کنترلرهای صنعتی دکتر هو ۩۞۩ اللهم عجل لولیک الفرج ۩۞۩