نتایج جستجو برای عبارت :

خیلی خیلی بد هس

حسین رحمانی سائل شدن پیش شما خيلي می ارزددر این حرم دست دعا خيلي می ارزداز هیبت سلطانی ات لالم دوبارهاین گریه های بیصدا خيلي می ارزدآهم رسیده تا ضریحت جای دستم آهِ منِ بی دست و پا خيلي می ارزدحاجت بهانه شد که با تو خو بگیرم ازین جهت درد و بلا خيلي می ارزدبین شلوغی حرم ، خلوت گزیدن باربنا یا ربنا خيلي می ارزدسلطانی اما همنشینی با گداها فقر و نداری های ما خيلي می ارزدزانو زدن خیره شدن ، شب تا سحرهادر محضر گنبد طلا خيلي می ارزدعطرجنان می آید از ص
چیزی که خيلي خيلي مهم است ، این است که بیماری کنترل شود وپیشرفت نکند وهر روز برتعداد مریض ها اضافه نشود. اگربیماری کنترل شود وپیشرفت نکندآن وقت می شود گفت که کارشمابسیارعالی وبسیارثمربخش بوده است.هرچندهست ولی کنترل بیماری وجلوگیری از روبه جلوی آن خيلي خيلي مهم است.نخبگان علمی در رشته پزشکی سعی کنند درمان قطعی آن را پیدا کنند. مطمئنا" خدا همه شمارا یاری می دهد. انشاءالله
بعد دومین جلسه صحبت کردنمون بوداز خونمون که رفتن حالم خيلي بد بود!خيلي.از استرس معده م هی مچاله می شد و قلبمم تپش و درد داشتتو تلگرام باهم صحبت میکردیم و میگفتم تو خيلي خوبی!ولی منو قانع کن که توی"این سن" باهات ازدواج کنماونم هی میگفت کاش همیتونسم آرومت کنم.یادمه تو همون بحبوهه آهنگ چشات آرامشی داره رو برام فرستاد؛گفت دبیرستانی بودم خيلي این رو گوش میدادم و خب؛آرومم میکرد.عجیب یاد اون شب افتادم.+از بهنام صفوی فقد همینی که گفتم و عشق من با
واسه یکی که آرامش بخش ترین چیز زندگیش نوشتن ـه که تنها رفیق با مرامش نوشتن ـه.که همه ی همدردیش نوشتن ـه. خيلي سخته که نتونه بنویسه.خيلي سخته که نتونه احساسشو خالی کنه. خيلي سخته وقتی ببینه سد تحمل ش داره میشکنه و نمی تونه بنویسه. خيلي سخته وقتی دو خط می نویسه مادشو پرت میکنه یه طرف. خيلي سخته یه عالمه برگه ی سفید جلوی نویسنده باشه ولی دلش نیاد که بنویسه.نمی تونم.نمی تونم بنویسم! 
تنها بدیش این بود، که خيلي خوب بود. بعضی از آدم‌ها اونقدر خوب هستن، که نباید بهشون نزدیک شد. باید اون‌ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت. خيلي عجیب و غریب بنظر میاد، اما شاید این هم یک جور دوست داشتن باشه. آخه زندگی، متخصص اینه، که آدم‌های خوب رو خيلي زود ازت بگیره …
.سلام.من مهرسا هستم یا همون مسی زری جون دختر خيلي شاد و مهربون و دوست خيلي خوب همه بچه های نت گم شدههمه دلشون خيلي براش تنگ شده از جمله خودم من که خيليیی دوسش داشتمهمیشه انرژی مثبت میداد و با همه مهربون بودخيلي دختر خوبی بود و کاش همه اینجوری میبودن)):تورو خدا اگه کسی ازش خبری داره یا وبش رو عوض کرده اطلاع دیدخيلي ممنون میشم از همه اگه یکم همدردی کنیندیگه حرفی ندارم که بگم.جانه.
سلام گلم ^^راستش.عکسی که دادی خيلي بزرگ بود(خيلي هم نه،خيلي خيلي بزرگ بود)مجبور شدم کوچیکش کنم:(و با کوچیک شدن کیفیتش یه ڎره اومده پایینببخشید:(اخه اگه با اندازه ی اصلی ش میکردم بالابر کل وب رو فرا میگرفت(انقدر بزرگ بود) و اینکه من از این مسئله تجربه دارم و برام اتفاق افتاده.(البته قبلا و به لطف اجی واندا حل شد)الان یه اندازه ی مناسب برات گزاشتم ^^ولی ببخش اگه کیفیت کمه :( قیمت دو نظر به پست ثابتعکس بالابر:
  الان 4 روزه ازش خبر ندارم. با عصبانیته بی موردم باعث ناراحتیش شدم.الان 4 روزه که یه اس ام اسم برام سند نکرده! دیشب دیدمش ولی به سختینگام می کرد. به گذشتم که فکر میکنم تا به الان نتونستم یه نفرو برا خودم داشته باشم.الان که ازدواج کردم متوجه شدم که علتش چی بوده.خيلي ناراحتم از خودم. علتشو تو خودم جستجو میکنم به نتیجه ی خوبی نمیرسم. احساس می کنم یه روز به منفورترین ادما تبدیل می شم و تنهای تنهااین دنیارو ترک میکنم. خيلي سخته که
شاید به هر کی بگی که علی درون گراست یا برون گرا، با قاطعیت میگه که هه معلومه علی برون گراست و یه لبخند میزنه که این چه سوالیه که میپرسی.اما باید بگم که در عین ناباوری خيليا من یه درونگرای هفتاد و اندی درصدی ام ![ معدود کسایی پیدا میشن و شدن که بگن من درونگرا ام و روش اصرار کنن و درست هم بگن :) مثل عقیله و صبا ]امروز یعنی همین چند لحظه پیش داشتم فکر میکردم و به یکی از دلایل درونگراییم که فکر کنم درست هم باشه پی بردم و اونم اینه که من توی زندگیم جز توس
سلام امشب ،شب تولد تنها عشق قلبمعشقم تولدت مبارک با آرزوی بهترینها،امیدوارم همیشه سالم و سرزنده و موفق باشی و در کنار هم زندگی عالی رو سپری کنیم.درسته که یه مدت که از هم دوریم و روز تولدت در کنارت نیستم، دلم خيلي برات تنگ شده و خيلي خيلي عاشقققققتم زیبا ترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظه،لحظه روییدن توست،سالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک میگویم .
در این سرای بی کسی ،کسی به در نمیزندآیا کسی هسسسسسست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بابا کجایید شما؟؟؟؟؟اینقد اینجا خلوته میشه آدم با پیژامه بیاد خخخخخخخخخخخخخمنکه راحتم شما هم راحت باشیدآهای اونی که خودت میدونی با توام خيلي خيلي دلم برات تنگ شده
آقای دولابی میفرمودند: در آن دنیا بعید نیست که خيلي از اعمالی که به آنها خيلي چشم امید داشتیم آفت زده باشند و کارمان با همین"کناره کاریها" راه بیفتد!مرحوم دولابی نقل میکردند که خانواده ما کشاورز بودند و بعضی سالها ما زمینهای زیادی را گندم و جو میکاشتیم و در نظرمان بود که اگر این زراعت به نتیجه برسد امسال وضعمان خيلي خوب خواهد شد، طبق معمول کشاورزان هم در زمینهای کنار جویهای آب هم مقداری نخود و لوبیا و چیزهای دیگر میکاشتیم که به آنها " کناره ک
اولین مهمونی دونفرمون بعد نامزدیدیشب دعوت شدیم خونه ابجی فریبا که تولدش بود.خيلي استرس داشتم. فرزامم که همش منو اذیت میکرد. بهم میگفت استرس داری ساکت میشی خوبه.رفتیم شیرینی و یه دسته گل گرفتیم و رفتیم خونه ابجیهمه بودن. همه چیز هم عالی بود.در کل اولین مهمونی دونفرمون خيلي عالی بود.راستی فرزام خيلي دوست دارما
دانلود آهنگ جدید احمد صفایی عشق منآهنگ جدید احمد صفایی عشق من با لینک مستقیم همراه با پخش آنلاینDownload New Music Ahmad Safaei Eshghe Manترانه . گیتار . آهنگ : احمد صفایی | تنظیم . میکس و مسترینگ : امیر حیدریدانلود آهنگ جدید احمد صفایی عشق منمتن آهنگ جدید احمد صفایی عشق منعشقه من نموندنت واسم آزاره با دلم بازی نکن جون ندارهجز خودت هیچ کسی مهم نیست واسم من تو رو دوست دارم روت حساسمبا من بمون حتی بد به اینم راضی ام خيلي بهت وابسته ام من احساسی امبا هر قدم با هر نفس
بی نظمی عجیبی حکم فرماست !به زمین و زمان رحم نمیشه خيلي خيلي خيلي جای عجیبیه چرا من اینجام ؟چرا ادامه میدم ؟؟چرا هنوز قدم بر میدارم ؟؟؟هدفم چیه ؟؟؟؟حتی خودم هم نمیدونم :)لنتی شدم مثل یک ماشین .این چه جای داغونیه :((دیگه دلم نمیخواد ادامه بدم !برای چی ؟به چه هدفی ؟که بشم یکی مثل پدر و مادر خودم ؟!اینو نمیخواماگه قراره این باشم نمیخوام !باید راهی وجود داشته باشه برای خودم بودن .لنتی حتی برای خودم بودن هم خسته ام =))چه زندگی هایی داریم هعی
بخاری مان با صدای گرگر جالبی دارد می سوزد. خيلي وقت است که عادت تلویزیون تماشا کردن را از دست داده بودم. امشب در همراهی با همسرم، کمی تلویزیون تماشا کردم. خيلي لذت داشت. در کل، از من به شما نصیحت و وصیت، روزها را حسابی کار کنید و از آرامش شبهای تان برای استراحت لذت ببرید. امشب، بیشتر با برنامه های شبکه چهار آشنا شدم. خيلي باحال بودند. برنامه های معرفتی و فرهنگی و هنری را دوست دارم. فعلا همین قدر مطلب دارم. 
این روزا بی دلیل خوبم، انرژی دارم و به اینده امیدوارم.هفته پیش یه سفر فوق العاده دوستانه به شمال رفتیم، با بچه ها کلی خوش گروندیم و حتی وقتی برگشتیم دلتنگ تمام روهاش شدیم.چند روزه فکر میکنم اگه بهش فک نکنم و ازش دورتر باشم بهتره، فکر میکنم امکان روبراه شدن اوضاع وجود داره و اگر خدا بخواد همه چی روبراه میشه.امیدوارم زودتر اتفاقات خيلي شاد برام رقم بخوره.امروز 6 شهریور هست و من به خيلي از اتفاقات خوبی که در راه هست ایمان دارم.راستی دیگه بهترین
سلام!سونیک و دوستاش رو دوست داری؟نداری؟شانست خوبه؟میخوای شانس یا اطلاعاتت در رابطه با سونیک رو محک بزنی؟اینم یه تست که طراحش خودمم و خيلي هم آسونه!http://www.quizyourfriends.com/end-quiz.php?id=1603030812486499خيلي خوبه ها برو :)مسابقه پا برجاست.
سلام به روی ماه تک تک دوستانم که حتی با نبودنم هم جویای احوال شدندامیدوارم حال همتون خوب باشه طاعاتتون قبولدلم برای قدیمیا خيلي تنگهامروز هوا بارونی و خيلي خيلي دلپذیره امیدوارم همتون از این هوای عالی لذت ببریدهنوز حس نوشتن نیومده سراغماما حتما بعدا بیشتر مینویسمدوستتون دارم خيلي زیاد
سلام خدا خيلي دلم برات تنگ شده هم من هم خودت میدونیم که من به جز تو یاور و یار و تکیه گاهی ندارم خدایا کمکم کن میدونم که خانواده نعمتی اند که تو دادی بهم کمکم کن خداخدایا خيلي دلم تنگ میشه رو زمین خيلي حس تنهایی میکنم واقعا احساس میکنم جز تو کسی رو ندارم این خيلي یز خوبیه چون من جز تو توکل ندارم خدایا کمکم کن احساس میکنم غریزم نیاز داره که نیاز هاش برطرف بشه و از طرفی ام واقعا احساس مسکنم هنوز امادگیشو ندارم خدایا خودت کمکم کن حال عشقو عاش
سلام.اومدم دراین پست٬فرشته های نگهبان رومعرفی کنیم.ماکلاهفت فرشته داریم.اماازاین هفتا٬پنج تاشون قدرتمندترینن.اولین اونها٬فرشته آبیه.اون فرشته بوجودآورنده فناف لنده.خيلي مهربون امااگه کینه به دل بگیره٬ترسناک میشه.بعدیش فرشته سبزه.اون مسئول مجازات گناهکارانه.خيلي سخت گیروبی رحمه.فرشته بنفش مسئول شادی آوردن تودل مردمه.خيلي خيلي خيلي هم مهربونه وشادوشنگول.بعدیش٬فرشته قرمزه.اون مسئول زندگی بخشیدن به شخصیتاست وخيلي مهربونه امابرعکس ف
سلامخب راستش میخواستم درباره یه موضوعی حرف بزنممن ادیت بیسم در حد مسابقه ابن پری بودولی من تونستم با ساعت ها کار و در اومدن چشمم و کلی عرق ریختن(وقتی خيلي میرم تو یه کاری و برام سخته عرق میکنم)تونستم این ادیت بیسو درست کنم که تو مسابقه هستو خودم بسیاررررررررر زیاد به پیشرفت خودم افتخار میکنممیدونم که هنوزم زشته ولی به نظرم90%پیشرفت بهتر از 90%زیباییه قصد توهینم ندارما من کیفیت ادیتم-70%بود الان شد20% و ادیت دوستان خيلي ازم بهترهولی خيلي خوشح
من زنده شدم. عباس مرد.یک جور ناپایداری تو سفینه پدیدار بود انگار هوا رو هم معلق نگه داری بین شش ها و راحت بدون صرفه انرژی به میزبانت که تازه اومده سلام کنی. میزبانت ژن خالص پی و استخون داریه که بهش تو خفا گرگ میگن. صبوری و متانت توی کلامش یاد همه چیز میندازه ذهن رو الا گرگ! با هم راهرو سفینه رو با یک دور خیز بلند غلت خوردیم و سرمون به دو سه جای هواپیمای بزرگمون همون سفینه ذهنی شما گرفت. اولش درد هم ناپایدار بود علائم حیاتی ما مثل تیک تیک ساعت و حر
دیشب تلویزیون یه فیلمی از رابین ویلیامز پخش میكرد . با دیدنش اشكهام جاری شد .این اواخر برخوردم با پدیده مرگ خيلي خونسردانه بود ، نمیدونم چرا ولی كم پیش میومد برای مرگ كسی خيلي اندوهگین بشم . ولی رابین ویلیامز از معدود كسانی بود كه از مرگش دلم گرفت و خيلي ناراحت شدم و اینكه علت مرگش خودكشی بود بیشتر آزارم میداد .
سلاااااام من کیمیا نویسنده ی جدیدم البته نه چندان جدید چون این میهن بلاگ عنه عنه عن قاطی کرده بود اصلا بالا نمیومداز اوا جون بی نهایت ممنونم که کمکم کرد وارد بشم واوا جون خيلي ببخشید خيلي اذیت کردم تا بتونم وارد شم خب داشتم می گفتم اسمم کیمیاست ۱۳ سالمه و اهل تهرانم عاشق داستان های طنز و عاشقانه خيلي زود عصبی میشم ولی خيلي دیر هم ناراحت میشم جنبم خيلي بالایه و یکم با بقیه دیر ارتباط بر قرار میکنمامید وار از کارام خوشتون بیاد
بعد از دوسال دوباره تصمیم گرفتم بنویسم . شروع اول شهریور ماه ۹۸ . دوست ندارم ادم هایی که سرک میکشن و فضولی میکنن تو زندگیم .پس خواهشا سرک نکشید!!برسیم به اوضاع و احوال این روزها . اوضام بسی بدتر از اون چیزی که تصور می کنم و اینکه خيلي خيلي ناراحتم خيلي خيلي دل شکسته ام ‌ خيلي خيلي غصه میخورم الان دیگه خودمم خودم که با خودم تعارف ندارم خودم که میدونم چی توی دلم میگذره خودم که میدونم یه بغض اونقدر گلوم رو فشار میده و خودم که میدونم
از دانشگاه که برگشتم، نامی انگار یاد چیزی افتاده باشه سریع رفت سراغ کاپشنش و من رفتم دستهام را بشورم. نامی پشت در با هیجان منتظر بیرون اومدن من بود اول فکر کردم جیش دارد، گفتم: بیا تو نامیاومد تو مشتش را باز کرد، خودش کمی جا خورده بود، کف دستش یک گل خيلي کوچک له شده بود. سرش را بالا کرد و گفت: مامان این گل را برای تو آوردم.من هم تا جایی که می‌توانستم ابراز احساسات کردم و گل را کنار گذاشتم. بعد از مدتی دوباره پرسید: مامان گلت کو؟ گفتم کنار گذاشتم
همونطور که خيلي چیزارو نمیشه خواست و نمیشه داشتخيلي چیزارم نمیشه گفتنمیدونم چرا حتی نمیتونم بنویسم که چمهسکوت و سکوت و سکوت   تصمیم این روزهای منه  فقط منو خدا اینجاییم و شاید گاهی تو.
حتی اگه نظراتشون درباره من، از اون چیزی که به خودم می گن با اون چیزی که به دیگران می گن، زمین تا آسمون فرق داشته باشه، مهم این که به روم نمیارن و به روشون نمیارم و همین می تونه دلیل خيلي موجهی باشه که هنوزم خيلي شاد و سرخوش همون رفتاریو با هم داریم که 3 سال پیش داشتیم!.
درود|:بعد از مدت طولانی داستان گذاشتمخاباین پارت کوتاه تر از قبلی بوداما پارت سوم از فصل دوم داستانم رو خيلي خيلي زودتر می زارمکمتر از دو هفتهاین پارت رو به شخصه خيلي خودم دوست دارماز نظر خودم هیجانش خيلي بیشتر تر از قبلی هسخاب.بخونید و لذت ببرید!

آخرین جستجو ها

ningdestversne همسفران پروین اعتصامی ikstouthokge ارز دیجیتال Robert's blog کشکول حاجی Marla's memory دل نوشته های یک عدد خیار TOODELI ماشین سازی مسائلی سازنده انواع دستگاه های بسته بندی