نتایج جستجو برای عبارت :

اگرمن بجای سردارسلیمانی بودم چکارمیکردم

من در چشمای تو بهانه ای خاص بودم از یک جمله ای بی انتها در باور تو بودمپشت برگه ای صاف پر از خط‌های بی معنا بودم این همین نیستی ست که هیچی در آن بودم بدون این ، محبت را در خاک پایت بودمهمه ی معنای من به تو یکسان نیستهمه ی هر چه که بودی  این بهترین توصیف نیستمن در تو همه چیز را در پاکی خلاصه کردم  این ذهن خالی نبودتو که بیشتر از یک جمع ،ضرب در همه ی اعداد مثبت بوده ایپس بگذر از منفی های ضرب در منفی همهباور ها که باور است خیال ها هم چنین
روزی ره افسانه مرا، شادی بودنقش دل من در گروی، بازی بودروز دگری بازیگرش من بودمرویای نگاهش همه شد معبودماین قامت تن حصار افکارم بودسمع و بصر اندیشه گفتارم بودمبیگانه به خود، سرخوش دوران بودم غافل ز حریم عشق یزدان بودمعقل آمد و شد آیینه افکارمدیدم که صدآزار بود در کارمبا عقل به خود آمده بیدار شدمبیدار ز شوق ره دیدار شدمبر گوش دل این قصه غزل خوانی کرددر وادی عشق حق، مرا را یاری کردامروز خدارا همه جا می بینمخود را همه دم در ابتلاء میبینمای
به خودم قول داده بودم، ولی اون روزا ضعیف بودم، چه جسمی، چه روحی، چه احساسی، من ضعیف شده بودم و کاری نمیتونستم بکنم، همه چیز رو به یاد داشتم، همه چیز رو بهم یادآوری میکرد، اما ضعیف تر از اونی بودم که دووم بیارم، من از هر لحاظ ضعیف شده بودم، کتابی رو شروع کرده بودم که سطر به سطرش مثل اسید مغزمو میسوزوند، این سوزش از هر لحاظ ضعیفم کرده بود، دستام زخم شده بود و تقصیر من نبود، مشکل حل نشدنی بود، غیرقابل وصف بود، واسه ی همه چیز درمان وجود داشت ولی بر
من در زمینِخشک روییدممن با بیابانآشنا بودمباید به دریامیزدم با تو؛بر آب دادیپایه هایم رادنبال تو می آمدم من تا،آنجا که می شدبا تو گم بودمگم کردم حتیپیش چشمانتته مانده های سایه هام رااز ابتدای خلقتم گوییدر عشق بودمبای بسم اللهعشقت که پنهان شدخدای منسوزاندی از قصدآیه هایم راجاری شدماز حس دلتنگیاز بسکه دوریکردی از قلبمپر کرده بعد ازرفتنت انگار،این بی قراریلایه هام رامن شاعریآواره بودم کهدل بستم از مستیبه چشمانتهر لحظه روگرداندنت از منبر
یه محله ای بودم این و اون میگفتن جن زیاد داره برای خودم هم چند بار پیش اومد یک بار که تو اتاق بودم یهو دیدم یکی با پیراهن قهوه ای از در رفت بیرون رفتم طرف در دیدم حتی قفل زنجیری هم که به در بود از طرف خودم هنوز به در وصله .یک بار هم شب روی پشت بام خوابیده بودم صبح صدای جن میومد چند بارگفت بیدار شو ، تا فواصل زیاد کسی اطرافم نبود ولی صدای نزدیک بود خیلی هم گرفته و خاص بود
یه محله ای بودم این و اون میگفتن جن زیاد داره برای خودم هم چند بار پیش اومد یک بار که تو اتاق بودم یهو دیدم یکی با پیراهن قهوه ای از در رفت بیرون رفتم طرف در دیدم حتی قفل زنجیری هم که به در بود از طرف خودم هنوز به در وصله .یک بار هم شب روی پشت بام خوابیده بودم صبح صدای جن میومد چند بارگفت بیدار شو ، تا فواصل زیاد کسی اطرافم نبود ولی صدای نزدیک بود خیلی هم گرفته و خاص بود.شما هم خاطره از جن بگید.
امام جمعه روداب درخطبه های این هفته درجمع نمازگزاران گفت:باشهادت سردارسليماني فصل جدیدی در اوج گیری مقاومت به وجود آمدوبرخی که گمان می کردند آمریکاییها رفیق مان هستنداینها دانستند که چه خبر است  [.]
چیزی عوض نشده بود، فقط من متوجه شده بودم که واقعیت میتونه کاملا طور دیگه ای رقم بخوره، کاملا برخلاف چیزی که مشتاقش بودی و در عین حال میتونه خوشحالت کنه و برات وایب مثبت بیاره. من همیشه مشتاق یک چیز بودم، چیزی که همه چک مارک ها رو داشت. ولی فقط متوجه شده بودم که زندگی میتونه متفاوت تر جلو بره، و تو بدون همه ی چک مارک هات احساس یک ادم معمولی خوشحال رو داشته باشی، نه صرفا آدم اصیل و خاصّی که میتونه تا ابد خوشحال باشه.
من حساس شدم یا واقعا رفتارشون بده؟!وقتی هر وقت بینشون بودم و توی جمعشون نشستم،هر بار که بودم حرفی زدن ناراحتم کردندیا کاری کردن به خیلی چیزا از جمله دوست داشتنشون شک کنم!!!وقتی یکیشون ازم سوال می پرسه، جواب میدم و اون یکی میگه نه اینی که میگی نیاز نیسو چند بار این حرکت رو تکرار میکنند.بعد ناراحت میشن چرا همیشه ازشون جدا بودم.خب شما داری نظر منو می پرسی.اگه قراره هرچی گفتم اون یکیتون رد کنه.و بگه تو مهم نیستی!چرا ازم می پرسین؟!بعد بخاطر ن
من گرفتم تو نگیرشعر از:ایرج میرزازن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر … من گرفتم تو نگیر چه اسیری كه ز دنیا شده ام یكسره سیر … من گرفتم تو نگیر بود یك وقت مرا با رفقا گردش و سیر … یاد آن روز بخیر زن مرا كرده میان قفس خانه اسیر … من گرفتم تو نگیر یاد آن روز كه آزاد ز غمها بودم … تك و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر … من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از طایفه درد كشان … بودم از جمع خوشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر … من گرفتم تو نگیر
تازه از یه رابطه بیرون اومده بودماون تنها ارتباط من با یه دختر بود و من متوجه خیانت از جانب اون شده بودم و به همین دلیل رابطه مون رو تموم کردمتوی یه گروه خونوادگی که داشتیم میچرخیدم و پست میزاشتم که مریم (از خونواده مادرم) (عشق من) اومد تو گروه من بهش خوش آمد گفتم و یکم باهم گپ زدیم از اونجایی که اون دختری که من باهاش تموم کرده بودم هم فامیلمون بود مریم از این ماجرا باخبر بود اومد تو صفحه چتم و درباره اون مسئله باهم حرف زدیم.من خیلی ناراحت بودم ا
خواب بودم و مریض روزی که حدودای ساعت ده یازده صبح زنگ زدی و من صدای زنگ گوشی رو قطع کرده بودم .بیدار که شدم تو وضعیتها دیدم که عصبانی شدی .حرفی نزدم . کمی فکر کردم .من که طاقت جواب ندادن به تو رو نداشتم .هیچ وقت این توان رو نداشتم و اصلا دوست نداشتم که بتونم و جواب تلفنت رو ندم .اما این بار اتفاقی افتاده بود به نفع تو بود .من به این نقطه رسیده بودم که با بودنم به تو آسیب خواهم زد .وقتی از خواب بیدار شدم که حدودای ساعت یک و نیم بود خیلی توی فکر
سلام‌این پست و نشر‌کنینو اینو تو وب هایی که بودم یا نظر میزاشتم پخش کنینمیدونین من دیگه از پنهانکاری خسته شدم و دلم میخواد دباره زندگی طبیعی خودمو کنماز اینکه تو وب خیلیاتون بودم خوشحالم و همینطور مدیر سوم و کدنویسخب خیلی خوش گذشت با شما بودم این زمانی که‌توش بودم یکی از زیبا ترین دوره های زندگیم بودالبته خانوادم میگن کار اشتباهی کردمدیگه خسته شدمدلم برا زندگی در دنیای واقعی تنگ شدهمن میخوام برم تا ابدشاید یروز بیام نمیدونموبم رو پاک ک
آرین غلامی نوجوان شطرنج‌باز استکبارستیز می‌گوید؛ وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، واقعاً تا دو سه‌ساعتی مات و مبهوت بودم و باورم نمی‌شد، همین‌طور به انگشتری که از سردار هدیه گرفته بودم، خیره شده بودم و داشتم خاطراتم را با سردار مرور می‌کردم.
حس میکنم اگه دوباره اون تست MBTI رو بدم، درصد درونگرایی بالاتر رفته :-؟ چون الان دارم اینطوری حس میکنم که دارم درون‌گراتر میشم.پ.ن : علیرضا هیچوقت تو کتش نمیرفت که من درونگرا ام :) ولی یادم ئه که یه شب توی آبان نود و هشت بود اگه اشتباه نکنم که میخواستیم بریم پارک ملت و عقیله و صبا با قاطعیت میگفتن که من درونگرا ام و خب هفتاد و دو درصد بودم !نمیدونم درست یادمه یا نه، ولی فکر کنم INFJ بودم :-؟
دلنوشته ؛ سال ها به دنبال راه رهایی بودمبارها از جلوی درب شعبه قبلی شادآباد عبور کردم و به گونه ای دیگر نظاره نمودم البته در همین حین هم با خود درگیر بودم و دنبال راهی بودم برای رها شدن از این بختک که به جانم افتاده بود.مسافر سعید از طریق کانال آتیه سبز با کنگره 60 آشنا شد.
اگرمن جسم خودرابه حرکت درآورم فکرم نیزچاره ای جز این ندارد.من جسم خودرابه جلسات می آورم وذهنم به مشارکت ها وتجربیات مراحل مختلف زندگی دیگران گوش میدهد ومن میتوانم ازآنها برای انجام اقدامات لازم استفاده کنم.وقتی من حرکت میکنم نمیتوانم زیاددر فکرباشم.اگرفکردرستی ازمن تراوش کند قاعدتا باید ازطریق فکروعمل درست باشد.من منشا اعمال ورفتارگذشته ی خودرادر بیشتر مواقع حسن نیت وخوبی خود میدانستم.اماپس ازآشنایی بااین برنامه دریافتیم که فردی
#پندانه  در مراسم عروسی ، پیرمردی در گوشهسالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد : خیر عزیزمفقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟ یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را یده بو
اگرمن جسم خودرابه حرکت درآورم فکرم نیزچاره ای جز این ندارد.من جسم خودرابه جلسات می آورم وذهنم به مشارکت ها وتجربیات مراحل مختلف زندگی دیگران گوش میدهد ومن میتوانم ازآنها برای انجام اقدامات لازم استفاده کنم.وقتی من حرکت میکنم نمیتوانم زیاددر فکرباشم.اگرفکردرستی ازمن تراوش کند قاعدتا باید ازطریق فکروعمل درست باشد.من منشا اعمال ورفتارگذشته ی خودرادر بیشتر مواقع حسن نیت وخوبی خود میدانستم.اماپس ازآشنایی بااین برنامه دریافتیم که فردی
چندی قبل جنگ لفظی شدیدی بین امبر رز و کیم کارداشین صفحه تویتر این دو سلبریتی صورت گرفت .و در پایان امبر روز این غائله را با یک عذر خواهی رسمی پایان داد.امبرو روز درتویتر خود نوشت:مثل هرکسی من هم میتونم اشتباه کنم.من کیلی قبلا ملاقات کرده بودم اون واقعا یه دختر ناز بود.و من متعجب بودم که چطور کیلی انقدر با من خوبه.و همچنین او در مور تیاگا دوست پسر فعلی کایلی گفت :
با M توی کلاس خوشنویسی اشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم طلاق گرفته. بینهایت مهربون و ارومه.دیروز متوجه شدم ازدواج دومش بوده و چقدر درد و رنج توی نگاهش بود.خیلی ناراحت شدم. کاش هیجوقت نمی دونستم. کاش بهش نگفته بودم پ.ن: ی گروه دوستانه داریم که تورهای گلگشتی بادوستامون می بریم. تا حالا یسارات، دره انار، رودخونه نمک رفتیم. دیروز هم تنگه بابا احمد رفتیم. ۱۵ نفری. خوب بود خوش گذشت. همه خوشحال بودیم. بعد از ماه ها بلند بلند اواز میخوندم با بچه ها توی تار
سلام خدمت همه کسانی که برای یه بار هم که شده به این وبلاگ محقر ولی صمیمانه ما سر زدن تو این سالها.خیلی وقت بود که مطلبی بارگذاری نکرده بودم روی سایتحتی خیلی وقت بود که سر نزده بودم بهشولی این شبای منتهی به کنکور ارشد. حتی ترک گلس گوشی هم به شدت جذاب می‌نمایدالقصه اگه عمری بود و اشتیاقی تصمیم دارم بازم برگردم و بنویسم. البته امیدوارم مستمر تر از قبل و مفیدتر.دعا کنید که بهترین اتفاق ها، اونی که خدا دوست داره برامون رخ بده.در پناه خدا باشیم ‌‌
دیروز موقعی که داشتم به سمت ترمینال میومدم تا برای همیشه از اصفهان دوست داشتنیم جدا بشم، اصفهان به چشمم زیباترین شهر شده بود، چیزایی میدیدم که توی این 7 سال بهشون توجه نکرده بودم، وقتی اتوبوس توی غروب راه افتاد، خیره شده بودم به شهر، به اصفهانی که منو تبدیل به 1 آدم دیگه ای کرد، به اصفهانی ک منو عاشق کرد، دلم واسه ی همه ی قشنگیاش تنگ شد، از خوابگاه گرفته تا 33پل،و میدون نقش جهان.جوری با ولع به ‌‌‌شهر خیره شده بودم، انگار که داشتم از وطنم جدا
دو شب رو تونسته بودم با فیلم و سریال به صبح برسونم و زمانی واسه ی فکر کردن باقی نذاشته بودم، از خودم و فکرای مزخرف دور شده بودم ولی مطمئن بودم وقتی برگردم همه چیز مثل قبل پوچ و بی معنیه، وسط اپیزود 5 بودم که اپن اس ام اس اومد و گفتم فقط پنج دقیقه بیام گوشیو چک کنم، راستش میترسیدم، از اینکه برگردم به اون افکار میترسیدم، حق داشتم، چون فقط پنج دقیقه برگشتم و نفس کشیدن سخت شد، چشمام سیاهی رفت و مستقیم اومدم اینجا که بنویسم، امن نیست، نمیتونم کامل ب
تجربه مشتری برچسب کاشی سرویس بهداشتیمن از محصول نوین خانه که در این پست می بینید استفاده کردم اما ایده اصلی تماماً متعلق به خودم است. در این پست لینک هایی رایگان برای شما درج شده است.مقدمهدر بهار گذشته، نوسازی سرویس بهداشتی خانه خود را شروع کرده بودم. من ایده و برنامه خود را به عنوان بخشی از چالش یک اتاق پست کرده بودم. متأسفانه به دلیل مشغله های زندگی، برنامه های من به جایی نرسید. یکی از اعضای نزدیک خانواده من مبتلا به بیماری آایمر است. من ا
رابطه ما شروع شده بود و با سرعت بی نهایت عشق بینمون داشت زیاد میشدمن تموم زندگیم مریم بود حتی یه لحظه هم نمیتونستم بهش فکر نکنمشمارشو گرفته بودم و روزی یکی دو ساعت باهم تلفنی حرف میزدیم و بقیه روز رو چت میکردیممن گارسون رستوران بودم و ساعت کارم از 5 عصر تا 1 شب بودشب بعد کار تا خونه که میرسیدم زنگ میزدم به مریم من صدای نفساشو میشنیدم و ارامش میگرفتم و اون شعرایی که من براش میخوندم رو میشنیدروزا ب سرعت میگذشتن و ما عاشق تر میشدیم
من به خدا هم کافر بودم تو بودی که بت پرستم کردییک بوسه بیش ز تو نخواستم حجاب گرفته خساست کردی همیشه با جمعی می پرست بودم چه کردی که چله نشینم کردیدلت گر دریا شودبا غمم آشنا شودتنت زندان جان دردِ بی دوا شودما همگان رهرویم ره به خرابات بریمپیکر ما خاک تاکباده به سوغات بریم.خیلی وقت بود که شعرم نمیمومد یهویی چنتا با هم اومد .حامد حامد حامد
صبح ملکوت بود و من بودم و تو؛
دل محو قنوت بود و من بودم و تو.
ای کاش پس پنجره فولادت؛
یک لحظه سکوت بود و من بودم و تو.
یـــا ضـــامن آهــــو مــــددی
سرم در خودم فرو رفتهمرا با خود برد روزگاریک لحظه که خواب بودم تکه تکه مرا باد جدا کرد زخویش لحظه هایم کجا رفته نمیدانم ساکت شده ام و نگاه میکنم عبور خودم را هر کجا که باد می برد مرا 

آخرین جستجو ها

وبلاگ نمایندگی میرداماد sangtanosanc وبلاگ تفریحی inlolati مهدی طارمی به الغرافه قطر پیوست!!!! anadilimiz=varlığımız Amber's memory tatjukemab فروش آنلاین مبل با کیفیت بالا و قیمت پایین جدیدترین ها