رمان معشوقه جاسوس پارت 281رو به روی در وایساد و کلتو به سمتش گرفت.– وقتی گفتم ولش کنید.آماندا: شوخی ندارم مطهره قسم میخورم میزنمت.خالد: حالا.سریع ولش کردم و کنار رفتم که در به شدت باز شد اما تا اومد عکس العملی نشون بده خالد داد زد: سرجات وایسا وگرنه بهت شلیک میکنم.نفس ن نگاهشو بین من و خالد چرخوند.سعی کردم نفس بگیرم.– بهتره اسلحتو بندازی.نفس به شونم زد.– نگهبان ها اومدند.نیم نگاهی به عقب انداختم.– احمق بازی درنیار آماندا وگرنه تو ر
درباره این سایت