یادمه مادربزرگم هر وقت زمین می خوردمزخمی می شدم ، دردم می گرفتتکیه کلامش این بود:((عیب نداره گلم ،بزرگ میشی یادت میره))ولی الان که بزرگ شدم می فهممشاید تو بچگیزخما رو ، دردا رو ،زمین خوردنا رودل شکسته شدنا روراحت یادم می رفتاما الان که بزرگمنمی تونم عین بچگیامبخشنده باشمفراموشکار باشمزود بلند شم از جامهمون قدری که ،آدم بزرگ میشهزخما و درداشم بزرگ تر میشنموج
درباره این سایت